محتشم کاشانی (قصاید)/دوش ز ره قاصدی خرم و خندان رسید
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | محتشم کاشانی (قصاید) (دوش ز ره قاصدی خرم و خندان رسید) از محتشم کاشانی |
' |
دوش ز ره قاصدی خرم و خندان رسید | کز نفس او به دل رایحهی جان رسید | |
از سرو بر چون فشاند گرد معنبر نسیم | فیض به پست و بلند از اثر آن رسید | |
روی بشارت نمود زآینهی صدق و گفت | از پی آئین و عدل داور دوران نرسید | |
پیک صبا هم رساند مژده کز اقبال و بخت | بر در شهر سبا تخت سلیمان رسید | |
از عقبش فوج فوج لشگری آمد گران | شور ز گردون گذشت گرد به کیوان رسید | |
تا شود اطفای ظلم بر سر ذرات ملک | گرمتر از آفتاب سایهی سبحان رسید | |
عزم دل شهریار سوی ره این دیار | بود چنان کز بهار مژده به بستان رسید | |
کرد بدین سو عبور لشگر عیش و سرور | غصه به تاراج رفت قصه به پایان رسید | |
موکب پر کوکبه با دو جهان دبدبه | از حرکات نسیم غالیه افشان رسید | |
گرد سپه کوه بر رخ گردون نشست | کوکبهی خور شکست دبدبهخان رسید | |
خان معلی لقب که اسم محمد بر او | خلعت توفیق بود کز بر یزدان رسید | |
والی والا سریر آن که بر ایوان قدر | پایهی بالاییش تا نهم ایوان رسید | |
میر سکندر سپاه آن که به پابوس او | صد جم و دارا چو رفت نوبت خاقان رسید | |
عازم کاشان هنوز ناشده اندیشهاش | طنطنهی شوکتش تا به خراسان رسید | |
غوث بلندست و پس ابر وجودش کزو | سایه بگردون فتاد مایه به عمان رسید | |
تا نپذیرد خلل سلسلهی مملکت | سلسلهها را تمام سلسله جنبان رسید | |
باد مرادی برخاست برق رواجی بجست | فلک ز طوفان گذشت ملک به سامان رسید | |
تا شکند در جهان رونق دیوان ظلم | با دو جهان عدل و داد حاکم دیوان رسید | |
چاره بر ملک را مالک دوران رساند | بس که به چرخ بلند زین بلد افغان رسید | |
در عظمت هرچه داشت صورت فرض محال | از پی تعظیم او جمله به امکان رسید | |
روز دغا در مصاف تیغ مبارز شکاف | بر سر فارس چو راند بر فرس آسان رسید | |
سینهی اعدای او خانهی زنبور شد | بس که ز شستش بر او ناوک پران رسید | |
خصم دغا هرکجا کرد ز دستش فراز | مرگ همانجا به او دست و گریبان رسید | |
بس که شد از هیبتش جان ز بدنها برون | تیغ بهر سو که راند بر تن بیجان رسید | |
جانب او بس که داشت بیش ز امکان فضا | بر سر خصمش اجل پیش ز فرمان رسید | |
ای مه انجم حشم وی ملک محتشم | کز نسقت ملک را کار به سامان رسید | |
من برهی طاعتت گرچه ز دوران نیم | جان به لب طاقتم از غم دوران رسید | |
شربت لطفی فرست کاین تن رنجور را | درد کشیدن خطاست حال که درمان رسید | |
تا ز صعود بخار خواهد از ابر بهار | قطره ز بالا فتاد رشحه به بستان رسید | |
ابر نوال تو را مایه کم از یم مباد | کز تو به هر کس که بود رشحهی احسان رسید |