محتشم کاشانی (قصاید)/داد کوشش اندر عزت مور ذلیل
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | محتشم کاشانی (قصاید) (داد کوشش اندر عزت مور ذلیل) از محتشم کاشانی |
' |
داد کوشش اندر عزت مور ذلیل | سامی القاب سلیمان منزلت سلطان خلیل | |
کعبهی حاجات کز حاجت گشاده بر درش | از دو عالم صد طریق و صد صراط و صد سبیل | |
هم به بخشش بیمثابه هم بریزش بیهمال | هم به همت بیمثال هم به احسان بیعدیل | |
بر صراطی چون دم شمشیر آسان بگذرد | نور او گر کور مادرزاد را گردد دلیل | |
اهل خلد از اهل دوزخ آب خواهند ار کند | سلسبیل لطف او یک رشحه بر دوزخ سبیل | |
شیر در پستان نهد بهر جنین سر در رحم | رازق واسع کند در رزق اگر او را کفیل | |
پاس او تاوان ز عزراییل گیرد تا ابد | مردگان در دعوی جان گر کنند او را وکیل | |
نرگس اعمی ببیند روز بر گردون سها | حکمت او چون برد بیرون علل را از علیل | |
حدت طبعش شود بالفرض اگر کافور کار | در هوای زمهریر از وی دماند زنجبیل | |
نی دل و نی دین بماندنی روان نی عقل و هوش | گر قبول او فتد ماکان من هذاالقبیل | |
ای به مصر آفرینش آفریده ذوالجلال | سیرت ذات تو را چون صورت یوسف جمیل | |
شکوه ناکند از تو جمعی کز گریبان سخا | هر که در عهد تو سر بر زد فلک خواندش بخیل | |
از عناصر میل آتش میکند هر شب شهاب | تا کشد بر دیده کج بین اعدای تو میل | |
خصم الکن گز حدیث شکرینت زر دروست | در مزاجش گشته شیرینی به صفرا مستحیل | |
پشه ز امداد تو شاید گر به تار عنکبوت | پای میکاییل بندد بر جناح جبرئیل | |
دشمنت کامروز خود آهنین دارد به سر | خواهد از تیغ تو فردا داشت بر گردن دو بیل | |
خصم مقراض حیل هرچند سازد تیز تر | ای تو را در غالبیت مدت فرصت طویل | |
دست جرات ز آستین برزن که صورت یاب نیست | کندی چنگال شیر از کید روباه محیل | |
پشهای کز وادی حلم تو خیزد گرد ناک | بال خود را گر غبار افشان کند بر پشت پیل | |
بنددش بر کوهه گاو زمین از تقل باد | ای غبار راه تمکین تو بر غبرا ثقیل | |
گر اثر را از مثر دور خواهی تا به حشر | بیضهی ابیض نگیرد رنگ در دریای نیل | |
در کف ساقی بزمت شد مزید عقل و هوش | رطل مرد افکن که آمد عقل عالم را مزیل | |
من که چون قربانی تیغ خلیل اندر ازل | داشتم در سر که در قربانگهت کردم قتیل | |
منت ایزد را که بر وفق مراد خویشتن | زود در خیل فدایی گشتگان گشتم دخیل | |
وز دل پر آتشم زد چشمهی مهر تو سر | آن چنان کز قعر دوزخ سر برآرد سلسبیل | |
سرو را بی آن که سازی در نظم محتشم | گوشوار گوش دراک از کثیر و از قلیل | |
قیمتش ارسال کردی خانهات آباد باد | وز خدایت هم به این احسان جزایی بس جزیل | |
تا بود ظل طویل الذیل سلطان نجوم | بر جهان گسترده و مبسوط و ممدود و ذلیل | |
سایهی اقبال و احسان تو بادا مستدام | برغنی و بر فقیر و بر عزیز و بر ذلیل | |
بر فلک بهر تو بادا کوس دولت پر صدا | وز برای دشمنانت بر زمین طبل رحیل | |
ز آتش کید سپهرت دارد ایمن آن که گشت | مانع گرم اختلاطیهای آتش با خلیل |