محتشم کاشانی (قصاید)/باز شد چشم جهان ای بخت خواب آلودهان
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | محتشم کاشانی (قصاید) (باز شد چشم جهان ای بخت خواب آلودهان) از محتشم کاشانی |
' |
باز شد چشم جهان ای بخت خواب آلودهان | صبح دولت میدمد برخیز زین خواب گران | |
بالش زیر سرت کان مانده از اصحاب کهف | مالشی ده چشم غفلت را و سر بردار از آن | |
اسب چوبین پای امیدت که نقش عرصه بود | تمشیت فرمای دهر از تقویت کردش روان | |
بهر دفع ظلمت ادبار از ضعف امید | ماه میجستی ز اقبال آفتابی شد عیان | |
از گشاد بیمحل تیر تو در صید مراد | کشتی خوف و خطر گهواره امن و امان | |
بهر آرام تو گشت از جنبش باد مراد | از کمان بد جست اما نیک آمد بر نشان | |
هم طرب شد کوه لنگر هم تعب شد تیز پر | هم فلک شد دادگستر هم قدر شد مهربان | |
بزم عشرت گرم گردید از شراب بیخمار | باغ دولت سبز گردید از بهار بیخزان | |
چرخ کجرو از جفا برگشت و زیر گشتنش | شد برون تاب غریب از رشتهی باریک جان | |
از زبان هاتفی دوشم به گوش دل رسید | کی ز بار غصه کم جنبش تر از کوه گران | |
خیز و عازم شو در استقبال اقبال ابد | خیز و جازم شو در استیفای حظ جاودان | |
کاین زمان رو در تو دارد دولت روی زمین | اولین دولت نوید خلعت خان زمان | |
خلعتی ناصره زر وز برای امتیاز | با زر و خلعت مسرح استر آتش عنان | |
از کدامین خان همایون اختر خورشیدفر | آفتاب آسمان سلطنت جمشیدخان | |
شهریار بختیار ذوالعیار جم وقار | شهسوار نامدار کامکار کامران | |
عالم افروزنده خورشیدی که در مسکاب بطن | هر جنین از داغ مهرش بر جبین دارد نشان | |
گردن افرازنده جمشیدی که منت میکشد | از کمند انقیادش گردن گردنکشان | |
گر شود تیغ آزما در حد ترکستان زمین | بر درد جیب زمین تا دامن هندوستان | |
کرده پشت از برق تیغش بر جهان شیر عرین | سوده ناف از باده گرزش بر زمین پیل دمان | |
گردن شیر فلک را بسته از خم کمند | کوهه گاو زمین را خسته از نوک سنان | |
آورند از یک گریبان سر برون بدر و هلال | روز میدان چون نهد بر دوش زرین صولجان | |
پایهای از قدر او اورنگ و استقلال و عظم | آیهای در شان او فرهنگ و استیلا و شان | |
از گشاد شست پر زور قدر تیر قضا | بینفاذ امر او بیرون نیاید از کمان | |
برخلاف خلق فردا بر زمین خواهند داشت | چشم از شرم دو شغلش حاتم و نوشیروان | |
دیده از آلای او بر سدهی والای خود | خرگه عالی ستونش روی صد گیتی ستان | |
نیست گوئی عظم او محتاج حیز ورنه چون | ظرف او گیلان تواند بود یا مازندران | |
هست در آب و گلشن این نشه کز شوکت شود | ملک و دین را پادشاه و ماء و طین را مهربان | |
بس که جودش میدهد خاک ذخایر را به باد | خاک بر سر میکند از دست او دریا و کان | |
گوشمال از توشمالش خورده خوانسالار چرخ | هر که اندر جنب خوان نعمتش گسترده خوان | |
در میان داوران شد واجب الطلوع آن قدر | کز سجودش جبهه فرسا گشت خور در خاوران | |
مهر میبوسد به رسم بندگانش آستین | چرخ میروبد به طرف آستینش آستان | |
رعشه بر هشتم فلک در هفت اعضا واقع است | نسر طایر را ز سهم تیر آن زرین کمان | |
با وجود رشگ هم چشمی که عین دشمنی است | نامش از انصاف دارد بر زبان صد مرزبان | |
هر دعا و هر ثنا کز خلق هفت اقلیم کرد | پای عزم اندر رکاب اول به گیلان شد روان | |
زور بازوی تصرف بین که دارد در کمند | گردن خلق جهانی یک جهان اندر میان | |
شربت تیغش ز بس کافتاده شیرین میبرند | دوستان جان فدایی صد حسد بر دشمنان | |
جان فدای دست و تیغ او که هرگه شد علم | خورد تن وین جرعه آن می ز استقبال جان | |
دی ز شوکت بر در ایوان کیوان ارتفاع | آفتابت پرده دارو آسمانت پاسبان | |
وی به استدعای فتحت در زوایای زمین | سورهی انا فتحنا بر زبان آسمان | |
فتح و نصرت بندگان شخص فرمان تواند | کار میفرما به این فرمانبران تا میتوان | |
بس که نهر خون روان کرد از تن ارباب کین | ضربتت چون ضربهای حیدری در نهروان | |
بس عجب نبود گر از اشجار گیلان آورند | برگها امسال سر بیرون به رنگ ارغوان | |
روی دشمن کز میپندار اول سرخ بود | خندهآور گشته است اکنون به رنگ زعفران | |
دشمنت داد جلادت داد اما در گریز | گر به این جلدی بماند میشود گیتیستان | |
پیش دستی کرد در کشتی و غالب نیز گشت | لیک مثل دستیار اولین بر پهلوان | |
در فنون حرب چون از آگهان کار بود | بر سرش چیزی نیامد جز بلای ناگهان | |
غالبا خصمت ندارد یاد غیر از چار حرف | کش میسر نیست انشایی به غیر از الامان | |
در حشر گاهی که چون صور قیامت میدرید | بانک رعد آشوب کوست پرده گوش کران | |
طالب ملک تو را صد ره به آواز بلند | زد قضا بر گوش کای جذر اصم را توامان | |
جغد اگر بال و پر سیمرغ بندد بر جناح | کی تواند ساخت در ماوای سیمرغ آشیان | |
سر ز خاک حشر برنارد ز شرم رزم خویش | گر بگوش رستم دستان رسد این داستان | |
ای در اقلیم فصاحت گشته از بدو ازل | پادشاه نکته پردازان به طبع نکتهدان | |
گرچه بیمهری و مهر خلق عالم با ملوک | فرع بیلطفی و لطف است آشکارا و نهان | |
من نه آنم کاندر اخلاص تو دیگر گون کنم | دل به ناکامی و کام ای کامکار کامران | |
آن که بود و هست و خواهد بود تا صبح ابد | با تو پیمان دل و ربط تن و پیوند جان | |
نیست ممکن آمدن از عهدهی مدحت برون | جز به عمر نوح و طبع خسرو و طی لسان | |
من که جزو خلقتم گردیده طبع خسروی | آن دو حالت نیز میخواهم ز خلاق جهان | |
تا به آئین که آرم جملهی شاهان را به رشک | قد مدحت را بیارایم به تشریف بیان | |
محتشم پایان ندارد مدحت آن شهسوار | باز کش بهر دعا رخش فصاحت را عنان | |
تا شود دوران ز اقوای قوای نامیه | بر مراد دوستان مجلس فروز بوستان | |
تا زر بیسکه خورشید عالم تاب را | حکم مطلق از زمین و آسمان دارد روان | |
باد نقد بیغش کامل عیار خسروی | سکهدار از نام جمشید زمان جمشیدخان |