محتشم کاشانی (قصاید)/باد در عیش مدام از بهجت عید صیام
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | محتشم کاشانی (قصاید) (باد در عیش مدام از بهجت عید صیام) از محتشم کاشانی |
' |
باد در عیش مدام از بهجت عید صیام | پادشاه محتشم سلطان گردون احتشام | |
داور مرفوع تخت خوش بساط خوش نشاط | سرور مسعود بخت نیک رای نیک نام | |
آفتاب اوج استیلا ولی سلطان که باد | بر سلاطین به سند اقبال مستولی مدام | |
در صبوح سلطنت میخواند از عظمش قضا | قیصر فغفور بزم اسکندر جمشید جام | |
هست طول روز اقبالش فزون از روز حشر | زان که از دنبال صبح دولت او نیست شام | |
چار رکن از صیت استقلال او پر شد که دور | از برایش پنج نوبت میزند در هفت بام | |
کار او هر روز میآرد قضا صد ساله پیش | بس که دارد در مهم احترامش اهتمام | |
در زمان او که ضدیت شد از اضداد رفع | صعوه با باز است یار و گرگ با میش است رام | |
رایض امروز بر دستش ز روی اقتدار | کرده خنگ بیلجام چرخ را بر سر لجام | |
آن که لطف و قهر او در یک طبیعت آفرید | آب و آتش را به قدرت داد باهم التیام | |
گر زمین ناروان راطبع او گوید برو | در شتاب افتاده دشت لامکان سازد مقام | |
ور سپهر تیز رو را امر او گوید بایست | تا دم صور قیامت گام نگشاید ز گام | |
از نفایس بخشی او صد هزار احسان خاص | هست روز بذلش اندر ضمن هر انعام عام | |
قطرهای از لجهی جودش توان کردن حساب | هفت دریا را اگر با هم توان داد انضمام | |
نیست باران بر زمین از آسمان باران که هست | ز انفعال ابر دستش در عرق ریزی غمام | |
ای تو را از قوت طالع درین نخجیرگاه | شاهبازان رام قید و شهسواران صید رام | |
از مهابت در ته چاه عدم گردد مقیم | گر در آئی با سپهر اندر مقام انتقام | |
مهر از بهر اجاق افروزی در مطبخت | روز تا شب میپزد سودا ولی سودای خام | |
هست بر درگاهت ای دریادل مالک رقاب | حاتم طی یک گدا و خسرو چین یک غلام | |
کمبضاعتتر ز قارون کس نماند در زمین | گر یک احسان تو یابد بر خلایق انقسام | |
مخزن خویش از زر انجم کند در دم تهی | گر فلک یکدم کند طبع درم بخش از تو وام | |
بس که از حصر افزون بس که رفت از حد برون | میل خاص و لطف عامت با خواص و با عوام | |
نیک و بد را با تو اخلاصیست کز آرام خود | دست میدارند تا آرام گردد با تو رام | |
آن زجاجی چامه هر شب بر تو میسازد حلال | خون خود تا بادلارایان بیارامی به کام | |
من ز چشم آرام غارت میکنم تا از دعا | خواب را بر دیدهی بخت تو گردانم حرام | |
وز پی حمل دعایت با خشوع بیشمار | زین بلند ایوان فرود آرم ملایک را تمام | |
سرورا در شکرستان ثنایت محتشم | کش خرد میخواند دایم طوطی شکر کلام | |
حال با صد تلخ کامی گشته در حبس قفس | مبتلای صد الم بند مید هر کدام | |
گر نمیبود این چنین میگشت گرد درگهت | با دگر خوش لهجههای باغ معنی صبح و شام | |
الغرض نواب سلطان را سلام و تهنیت | میتواند از زبان خامه گفتن والسلام | |
تا بود در روزگار آئین عید و تهنیت | خاصه بر درگاه تعظیم سلاطین عظام | |
از زبان لوح و کرسی و سپهر و مهر و ماه | تهنیت گویت لب روحالامین باشد مدام |