محتشم کاشانی (قصاید)/اگر چه مادر ایام خوش نتیجه فتاد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | محتشم کاشانی (قصاید) (اگر چه مادر ایام خوش نتیجه فتاد) از محتشم کاشانی |
' |
اگر چه مادر ایام خوش نتیجه فتاد | درین زمان پسری به نزاد از بهزاد | |
مه سپهر حکومت که در زمانهی او | زمانه را فزع دادخواه رفت از یاد | |
گل بهار سخاوت که در محل کرم | درم چو برگ خزان میدهد کفش بر باد | |
بجای خون همه یاقوت و لعل خواهد ریخت | به دست او نیش اگر زند فصاد | |
گرفته کشور دلها که هست بر بازوش | دو فتحنامه ز دست کریم و طبع بداد | |
به آن محیط کرم نسبت ملال ز بذل | چنان بود که به حاتم کنند بخل اسناد | |
زبان به شکوهی او هیچ دادخواه نراند | به غیر ظلم که از عدل اوست در فریاد | |
خراش ناخن عدلش چو کوه ظلم بکند | بماند در دهن انگشت تیشهی فرهاد | |
به روی کشور ما تنگ از آن که منصب اوست | امارتی که زخانی و خسرویست زیاد | |
جمال باز گرفتن نیافت ساقی دهر | چو بر کف املش ساغر مراد نهاد | |
فلک نمود به زیر پرش چو بیضهی مرغ | همای رفعت او بال ابهت چو گشاد | |
چه حاجتست که او طایران دولت را | به دانه ریزی و دامافکنی شود صیاد | |
که بهر صید مرادش درین کمند گاهند | نه آسمان سبب انگیز و بخت در امداد | |
نقیض سوز و مخالف گداز و ضد کاهست | صلاح و رای وی اندر جهان کون و فساد | |
چو آمد آن نصفت کیش داد گر به وجود | کشید رخت به سر منزل عدم بیداد | |
بنای ظلم و تعدی ضعیف بنیان گشت | به دستیاری این دولت قوی بنیاد | |
ز سهم ناوک آهن گداز هیبت او | ز موج گشته زره پوش از ازل پولاد | |
ز بوسه کاری سکان آسمان فرمود | بهر مکان که ازو سایه بر زمین افتاد | |
به جز درش که نه جای وقوع بیداد است | ندیده کس در دارالامارتی بیداد | |
اگر شود متوجه به رفع ضدیت | دهند دست معیت به یکدیگر اضداد | |
ز لطف خاص خود این بلدهاش خدای علیم | که شهر خاص علی بود بی مضایقه داد | |
جز او که والی معمورهای چنین شده است | ندیده گنج کسی در اماکن آباد | |
عنان به دست ندادش چنان که بستاند | که کرد بخت بلندش سوار رخش مراد | |
متاع هرکه چو نظم منش رواجی نیست | به عهد او شده بازار کاسدیش کساد | |
چو ظلم گشت درین بلده کم وز یاوریش | اساس داوریش را خدا زیاد کند | |
رسید عید و دل جمله تهنیت گویان | ز دیدن رخ او کامیاب و خرم و شاد | |
تو را چو پای روان نیست محتشم که روی | به سده بوسی آن نیر سپهر سداد | |
به دستیاری نظمی که عزت تو ازوست | زبان خامه بجنبان پی مبارکباد | |
امید آن که بود تا ز کعبه نام و نشان | که هست بر درش امروز ازدحام عباد | |
بود جناب معلای او مطاف انام | به مصطفای معلا و عترت امجاد |