محتشم کاشانی (غزلیات از رسالهی جلالیه)/دل میشود هر روز خون تا او ز دل بیرون شود
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | محتشم کاشانی (غزلیات از رسالهی جلالیه) (دل میشود هر روز خون تا او ز دل بیرون شود) از محتشم کاشانی |
' |
دل میشود هر روز خون تا او ز دل بیرون شود | امروز هم شد اندکی فردا ندانم چون شود | |
اشکی که میدارم نهان از غیرت اندر چشمتر | که برکشایم یک زمان روی زمین جیحون شود | |
گر من به گردون سر دهم دود تنور صبر را | از ریزش اشک ملک صد رخنه در گردون شود | |
خون در دلم رفت آنقدر از راز نازک پرده | کش پرده از هم میدرد گر قطرهای افزون شود | |
من خود نمیگویم به کس رازی که دارم پاس آن | اما اگر گوید کسی در بزم او صد خون شود | |
خواهم نوشتن نامهای اما نمیدانم چسان | خواهد درید آن گل ز هم گر واقف از مضمون شود | |
شرح جراحتهای غم هرگه نویسد محتشم | خون ریزد از مژگان قلم روی زمین گلگون شود |