محتشم کاشانی (ترکیب بند)

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو

"باز این چه شورش است که در خلق عالم است" * باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین * بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است این صبح تیره باز دمید از کجا کزو * کار جهان و خلق جهان جمله در هم است گویا طلوع میکند از مغرب آفتاب * کاشوب در تمامی ذرات عالم است گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست * این رستخیز عام که نامش محرم است در بارگاه قدس که جای ملال نیست * سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است جن و ملک بر آدمیان نوحه میکنند * گویا عزای اشرف اولاد آدم است خورشید آسمان و زمین نور مشرقین پرورده ی کنار رسول خدا حسین

-۲- کشتی شکست خورده ی طوفان کربلا * در خاک و خون طپیده به میدان کربلا گر چشم روزگار براو زار می گریست * خون می گذشت از سر ایوان کربلا نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشک * زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا از آب هم مضایقه کردند کوفیان * خوش داشتند حرمت مهمان کربلا بودند دیو و دد همه سیراب و می مکید * خاتم ز قحط آب، سلیمان کربلا زان تشنگان هنوز به عیوق میرسد * فریاد العطش ز بیابان کربلا آه از دمی که لشگر اعدا نکرد شرم * کردند رو به خیمه ی سلطان کربلا آن دم فلک بر آتش غیرت سپند شد کز خوف خصم در حرم افغان بلند شد

-۳- کاش آن زمان سرادق گردون نگون شدی * وین خرگه بلند ستون، بیستون شدی کاش آن زمان درآمدی از کوه تا به کوه * سیل سیه که روی زمین قیرگون شدی کاش آن زمان ز آه جهانسوز اهل بیت * یک شعله ی برق خرمن گردون دون شدی کاش آن زمان که این حرکت کرد آسمان * سیماب وار گوی زمین بی سکون شدی کاش آن زمان که پیکر او شد درون خاک * جان جهانیان همه از تن برون شدی کاش آن زمان که کشتی آل نبی شکست * عالم تمام غرقه ی دریای خون شدی آن انتقام گر نفتادی بروز حشر * با این عمل معامله ی دهر چون شدی آل نبی چو دست تظلم برآورند ارکان عرش را به تلاطم درآورند

-۴- برخوان غم چو عالمیان را صلا زدند * اول صلا به سلسله ی انبیا زد نوبت به اولیا چو رسید آسمان طپید * زان ضربتی که بر سر شیر خدا زدند آن در که جبرئیل امین بود خادمش * اهل ستم به پهلوی خیرالنسا زدند پس آتشی ز اخگر الماس ریزه ها * افروختند و در حسن مجتبی زدند وانگه سرادقی که ملک محرمش نبود * کندند از مدینه و در کربلا زدند وز تیشه ی ستیزه در آن دشت کوفیان * بس نخلها ز گلشن آل عبا زدند پس ضربتی کزان جگر مصطفی درید * بر حلق تشنه ی خلف مرتضی زدند اهل حرم دریده گریبان، گشوده مو * فریاد بر در حرم کبریا زدند روح الامین نهاده به زانو سر حجاب تاریک شد ز دیدن آن چشم آفتاب

-۵- چون خون ز حلق تشنه ی او بر زمین رسید * جوش از زمین بذروه ی عرش برین رسید نزدیک شد که خانه ی ایمان شود خراب * از بس شکستها که به ارکان دین رسید نخل بلند او چو خسان بر زمین زدند * طوفان به آسمان ز غبار زمین رسید باد آن غبار چون به مزار نبی رساند * گرد از مدینه بر فلک هفتمین رسید یکباره جامه در خم گردون به نیل زد * چون این خبر به عیسی گردون نشین رسید پر شد فلک ز غلغله چون نوبت خروش * از انبیا به حضرت روح الامین رسید کرد این خیال وهم غلط کار، کان غبار * تا دامن جلال جهان آفرین رسید هست از ملال گرچه بری ذات ذوالجلال "او در دلست و هیچ دلی نیست بیملال"

-6- ترسم جزای قاتل او چون رقم زنند * یک باره بر جریده ی رحمت قلم زنند ترسم کزین گناه، شفیعان روز حشر * دارند شرم کز گنه خلق دم زنند دست عتاب حق به در آید ز آستین * چون اهل بیت دست در اهل ستم زنند آه از دمی که با کفن خون چکان ز خاک * آل علی چو شعله ی آتش علم زنند فریاد از آن زمان که جوانان اهل بیت * گلگون کفن به عرصه ی محشر قدم زنند جمعی که زد به هم صفشان شور کربلا * در حشر صف زنان صف محشر بهم زنند از صاحب حرم چه توقع کنند باز * آن ناکسان که تیغ به صید حرم زنند پس بر سنان کنند سری را که جبرئیل شوید غبار گیسویش از آب سلسبیل

-۷- روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار * خورشید سر برهنه برآمد ز کوهسار موجی به جنبش آمد و برخاست کوه کوه * ابری به بارش آمد و بگریست زار زار گفتی تمام زلزله شد خاک مطمئن * گفتی فتاد از حرکت چرخ بی‌ قرار عرش آن زمان به لرزه درآمد که چرخ پیر * افتاد در گمان که قیامت شد آشکار آن خیمه‌ای که گیسوی حورش طناب بود * شد سرنگون ز باد مخالف حباب وار جمعی که پاس محملشان داشت جبرئیل * گشتند بی‌عماری [و] محمل شتر سوار با آن که سر زد آن عمل از امت نبی * روح‌الامین ز روح نبی گشت شرمسار وانگه ز کوفه خیل الم رو به شام کرد نوعی که عقل گفت قیامت قیام کرد

-۸- بر حربگاه چون ره آن کاروان فتاد * شور نشور واهمه را در گمان فتاد هم بانگ نوحه غلغله در شش جهت فکند * هم گریه بر ملایک هفت آسمان فتاد هرجا که بود آهوئی از دشت پا کشید * هرجا که بود طایری از آشیان فتاد شد وحشتی که شور قیامت بباد رفت * چون چشم اهلبیت بر آن کشتگان فتاد هرچند بر تن شهدا چشم کار کرد * بر زخمهای کاری تیغ و سنان فتاد ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان * بر پیکر شریف امام زمان فتاد بی اختیار نعره ی هذا حسین ازو * سر زد چنانکه آتش ازو در جهان فتاد پس با زبان پر گله آن بضعةالرسول رو در مدینه کرد که یا ایهاالرسول

-۹- این کشته ی فتاده به هامون حسین توست * وین صید دست و پا زده در خون حسین توست این نخل تر کز آتش جان سوز تشنگی * دود از زمین رسانده به گردون حسین توست این ماهی فتاده به دریای خون که هست * زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست این غرقه ی محیط شهادت که روی دشت * از موج خون او شده گلگون حسین توست این خشک لب فتاده ی دور از لب فرات * کز خون او زمین شده جیحون حسین توست این شاه کم سپاه که با خیل اشک و آه * خرگاه زین جهان زده بیرون حسین توست این قالب طپان که چنین مانده بر زمین * شاه شهید ناشده مدفون حسین توست چون روی در بقیع به زهرا خطاب کرد وحش زمین و مرغ هوا را کباب کرد

-۱۰- کای مونس شکسته دلان حال ما ببین * ما را غریب و بی کس و بی آشنا ببین اولاد خویش را که شفیعان محشرند * در ورطه ی عقوبت اهل جفا ببین در خلد بر حجاب دو کون آستین فشان * واندر جهان مصیبت ما بر ملا ببین نی نی ورا چو ابر خروشان به کربلا * طغیان سیل فتنه و موج بلا ببین تنهای کشتگان همه در خاک و خون نگر * سرهای سروران همه بر نیزه ها ببین آن سر که بود بر سر دوش نبی مدام * یک نیزه اش ز دوش مخالف جدا ببین آن تن که بود پرورشش در کنار تو * غلطان به خاک معرکه ی کربلا ببین یا بضعةالرسول ز ابن زیاد داد کو خاک اهل بیت رسالت به باد داد

-۱۱- خاموش محتشم که دل سنگ آب شد * بنیاد صبر و خانه ی طاقت خراب شد خاموش محتشم که ازین حرف سوزناک * مرغ هوا و ماهی دریا کباب شد خاموش محتشم که ازین شعر خون چکان * در دیده اشک مستمعان خون ناب شد خاموش محتشم که ازین نظم گریه خیز * روی زمین به اشک جگرگون کباب شد خاموش محتشم که فلک بس که خون گریست * دریا هزار مرتبه گلگون حباب شد خاموش محتشم که بسوز تو آفتاب * از آه سرد ماتمیان ماهتاب شد خاموش محتشم که ز ذکر غم حسین * جبریل را ز روی پیامبر حجاب شد تا چرخ سفله بود، خطائی چنین نکرد بر هیچ آفریده جفائی چنین نکرد

-۱۲- ای چرخ غافلی که چه بیداد کرده ای * وز کین چه ها درین ستم آباد کرده ای بر طعنت این بس است که با عترت رسول * بیداد کرده خصم و تو امداد کرده ای ای زاده ی زیاد نکرداست هیچ گه * نمرود این عمل که تو شداد کرده ای کام یزید داده ای از کشتن حسین * بنگر که را به قتل که دلشاد کرده ای بهر خسی که بار درخت شقاوت است * در باغ دین چه با گل و شمشاد کرده ای با دشمنان دین نتوان کرد آنچه تو * با مصطفی و حیدر و اولاد کرده ای حلقی که سوده لعل لب خود نبی بر آن * آزرده اش به خنجر بیداد کرده ای ترسم تو را دمی که به محشر برآورند از آتش تو دود به محشر درآورند