محتشم کاشانی (غزلیات)/گفتم ز پند من شود تغییر در اطوار تو
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | محتشم کاشانی (غزلیات) (گفتم ز پند من شود تغییر در اطوار تو) از محتشم کاشانی |
' |
گفتم ز پند من شود تغییر در اطوار تو | تخفیف یابد اندکی بد خوشی بسیار تو | |
آن پند کج تاثیر خود باد مخالف بود و شد | بر جان من آتش فشان از خوی آتش بار تو | |
شمشیر جلاد اجل تیز است و قتل یک جهان | موقوف ایما گردنی از نرگس خون خوار تو | |
از قتل مردم مرگ را در کار بستی آن قدر | کو نیز شد ز نهار خواه از تیغ بیزنهار تو | |
نزدیک شد کامی زشت در بزم با نامحرمان | شیرین کند در چشم من محرومی دیدار تو | |
از بهر مرغان چنین دام تصرف مینهی | هست این زبان کبری عجب از حسن دعوی داد تو | |
با آن که بیزاری ز من میخواهی افزون از همه | حیران روی خود مرا حیرانم اندر کار تو | |
من خود خریداری نیم کز من توان گفتن ولی | از غیرت سودای من غوغاست در بازار تو | |
از بهر خود کردن به مهر آزار خود چندین مده | چون این نمیآید به خود خوی حریف آزار تو | |
تا مردم صاحبنظر غافل شوند از خوبیت | زیر غبار خط بهست آیینهی رخسار تو | |
گفتی به مردن محتشم راضی شو ار یار منی | سهل است مردن هم ولی جهل است بودن یار تو |