محتشم کاشانی (غزلیات)/ز دل دودی بلند آویخته زلف نگون سازش
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | محتشم کاشانی (غزلیات) (ز دل دودی بلند آویخته زلف نگون سازش) از محتشم کاشانی |
' |
ز دل دودی بلند آویخته زلف نگون سازش | خدا گرداندم یارب بلا گردان هر تارش | |
زهر چشمی به حسرت میگشاید از پی آن گل | بهر گامی که بر میدارد از جا نخل گل بارش | |
به سر ننهاده کج تاج سیاه آن ترک آتش خو | که از آهم به یک سو رفته دود شمع رخسارش | |
به گلشن حسرت قدش رود از نخل بر گلشن | به نخل خشک آموزد خرامش سحر رفتارش | |
ز بیم غیر میگوید سخن در زیر لب با من | من حیران بمیرم پیش لب یا پیش رخسارش | |
چسان گنجانم اندر شوق ذوق لطف دلداری | که از جان خوش تر آید بر دل آزاده آزارش | |
بسی نازک فتاده جامهی معصومی آن گل | خدا یارب نگهدارد ز دامن گیری خارش | |
ز زلفش محتشم را آن چنان بندیست در گردن | که گر سر میکشد از وی به مردن میرسد کارش |