محتشم کاشانی (غزلیات)/به جرم این که گفتم سوز خود با عالمافروزی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | محتشم کاشانی (غزلیات) (به جرم این که گفتم سوز خود با عالمافروزی) از محتشم کاشانی |
' |
به جرم این که گفتم سوز خود با عالمافروزی | چو شمع استادهام گریان که خواهد کشتنم روزی | |
از آن چون کوکبم پیوسته اشک از دیده میریزد | که چون صبح از دلم سر میزند مهر دلافروزی | |
نگشتی ماه من هر شب ز برج دیگران طالع | اگر بودی من بیخانمان را بخت فیروزی | |
ندارم در شب هجران درون کلبهی احزان | به غیر از نالهی دم سازی ورای گریهی دلسوزی | |
ز شادی جهان فارغ ز عیش دهر مستغنی | دل غمپروری داریم و جان محنت اندوزی | |
دلم شد چاک چاک از غم کجایی ای کمان ابرو | که میخواهم ز چشم دلنوازت تیر دلدوزی | |
نبودی بینظام این نظم صبیان تا به این غایت | اگر گه گاه بودی محتشم را نکته آموزی |