محتشم کاشانی (غزلیات)/این است که خوار و زارم از وی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | محتشم کاشانی (غزلیات) (این است که خوار و زارم از وی) از محتشم کاشانی |
' |
این است که خوار و زارم از وی | درهم شده کار و بارم از وی | |
این است که در جهان به صدرنگ | گردیده خزان بهارم از وی | |
اینست آن که امروز | افسانهی روزگارم از وی | |
تا پای حیات من نلغزد | من دست هوس ندارم از وی | |
روزی که به دلبری میان بست | شد دجلهی خون کنارم از وی | |
ای ناصح عاقل آن کمر بین | اینست که من نزارم از وی | |
در زیر قباش آن بدن بین | اینست که زیر بارم از وی | |
آن بند قبا که بسته پیکر | اینست که بسته کارم از وی | |
آن خال ببین بر آن زنخدان | اینست که داغدارم از وی | |
آن زلف ببین بر آن بناگوش | اینست که بیقرارم از وی | |
آن درج عقیق بین میآلود | اینست که در خمارم از وی | |
آن نرگس مست بین بلابار | اینست که اشگبارم از وی | |
آن ابرو بین به قابلی طاق | اینست که سوگوارم از وی | |
آن کاکل شانه کرده را باش | اینست که دل فکارم از وی | |
حاصل چه عزیز محتشم اوست | من ممنونم که خوارم از وی |