مثنوی معنوی/گواهی دادن دست و پا و زبان بر سر ظالم هم در دنیا
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر سوم مثنوی (گواهی دادن دست و پا و زبان بر سر ظالم هم در دنیا) از مولوی |
' |
پس همینجا دست و پایت در گزند | بر ضمیر تو گواهی میدهند | |
چون موکل میشود برتو ضمیر | که بگو تو اعتقادت وا مگیر | |
خاصه در هنگام خشم و گفت و گو | میکند ظاهر سرت را مو بمو | |
چون موکل میشود ظلم و جفا | که هویدا کن مرا ای دست و پا | |
چون همیگیرد گواه سر لگام | خاصه وقت جوش و خشم و انتقام | |
پس همان کس کین موکل میکند | تا لوای راز بر صحرا زند | |
پس موکلهای دیگر روز حشر | هم تواند آفرید از بهر نشر | |
ای بده دست آمده در ظلم و کین | گوهرت پیداست حاجت نیست این | |
نیست حاجت شهره گشتن در گزند | بر ضمیر آتشینت واقفاند | |
نفس تو هر دم بر آرد صد شرار | که ببینیدم منم ز اصحاب نار | |
جزو نارم سوی کل خود روم | من نه نورم که سوی حضرت شوم | |
همچنان کین ظالم حق ناشناس | بهر گاوی کرد چندین التباس | |
او ازو صد گاو برد و صد شتر | نفس اینست ای پدر از وی ببر | |
نیز روزی با خدا زاری نکرد | یا ربی نامد ازو روزی بدرد | |
کای خدا خصم مرا خشنود کن | گر منش کردم زیان تو سود کن | |
گر خطا کشتم دیت بر عاقلهست | عاقلهی جانم تو بودی از الست | |
سنگ میندهد به استغفار در | این بود انصاف نفس ای جان حر |