مثنوی معنوی/گفتن موسی علیه السلام گوسالهپرست را کی آن خیالاندیشی و حزم تو کجاست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر دوم مثنوی (گفتن موسی علیه السلام گوسالهپرست را کی آن خیالاندیشی و حزم تو کجاست) از مولوی |
' |
گفت موسی با یکی مست خیال | کای بداندیش از شقاوت وز ضلال | |
صد گمانت بود در پیغامبریم | با چنین برهان و این خلق کریم | |
صد هزاران معجزه دیدی ز من | صد خیالت میفزود و شک و ظن | |
از خیال و وسوسه تنگ آمدی | طعن بر پیغامبریام میزدی | |
گرد از دریا بر آوردم عیان | تا رهیدیت از شر فرعونیان | |
ز آسمان چل سال کاسه و خوان رسید | وز دعاام جوی از سنگی دوید | |
این و صد چندین و چندین گرم و سرد | از تو ای سرد آن توهم کم نکرد | |
بانگ زد گوسالهای از جادوی | سجده کردی که خدای من توی | |
آن توهمهات را سیلاب برد | زیرکی باردت را خواب برد | |
چون نبودی بد گمان در حق او | چون نهادی سر چنان ای زشتخو | |
چون خیالت نامد از تزویر او | وز فساد سحر احمقگیر او | |
سامریی خود که باشد ای سگان | که خدایی بر تراشد در جهان | |
چون درین تزویر او یکدل شدی | وز همه اشکالها عاطل شدی | |
گاو میشاید خدایی را بلاف | در رسولیام تو چون کردی خلاف | |
پیش گاوی سجده کردی از خری | گشت عقلت صید سحر سامری | |
چشم دزدیدی ز نور ذوالجلال | اینت جهل وافر و عین ضلال | |
شه بر آن عقل و گزینش که تراست | چون تو کان جهل را کشتن سزاست | |
گاو زرین بانگ کرد آخر چه گفت | کاحمقان را این همه رغبت شکفت | |
زان عجبتر دیدهایت از من بسی | لیک حق را کی پذیرد هر خسی | |
باطلان را چه رباید باطلی | عاطلان را چه خوش آید عاطلی | |
زانک هر جنسی رباید جنس خود | گاو سوی شیر نر کی رو نهد | |
گرگ بر یوسف کجا عشق آورد | جز مگر از مکر تا او را خورد | |
چون ز گرگی وا رهد محرم شود | چون سگ کهف از بنی آدم شود | |
چون ابوبکر از محمد برد بو | گفت هذا لیس وجه کاذب | |
چون نبد بوجهل از اصحاب درد | دید صد شق قمر باور نکرد | |
دردمندی کش ز بام افتاد طشت | زو نهان کردیم حق پنهان نگشت | |
وانک او جاهل بد از دردش بعید | چند بنمودند و او آن را ندید | |
آینهی دل صاف باید تا درو | وا شناسی صورت زشت از نکو |