مثنوی معنوی/گفتن روح القدس مریم راکی من رسول حقم به تو آشفته مشو و پنهان مشو از من کی فرمان اینست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر سوم مثنوی (گفتن روح القدس مریم راکی من رسول حقم به تو آشفته مشو و پنهان مشو از من کی فرمان اینست) از مولوی |
' |
بانگ بر وی زد نمودار کرم | که امین حضرتم از من مرم | |
از سرافرازان عزت سرمکش | از چنین خوش محرمان خود درمکش | |
این همی گفت و ذبالهی نور پاک | از لبش میشد پیاپی بر سماک | |
از وجودم میگریزی در عدم | در عدم من شاهم و صاحب علم | |
خود بنه و بنگاه من در نیستیست | یکسواره نقش من پیش ستیست | |
مریما بنگر که نقش مشکلم | هم هلالم هم خیال اندر دلم | |
چون خیالی در دلت آمد نشست | هر کجا که میگریزی با توست | |
جز خیالی عارضی باطلی | کو بود چون صبح کاذب آفلی | |
من چو صبح صادقم از نور رب | که نگردد گرد روزم هیچ شب | |
هین مکن لاحول عمران زادهام | که ز لاحول این طرف افتادهام | |
مر مرا اصل و غذا لاحول بود | نور لاحولی که پیش از قول بود | |
تو همیگیری پناه ازمن به حق | من نگاریدهی پناهم در سبق | |
آن پناهم من که مخلصهات بوذ | تو اعوذ آری و من خود آن اعوذ | |
آفتی نبود بتر از ناشناخت | تو بر یار و ندانی عشق باخت | |
یار را اغیار پنداری همی | شادیی را نام بنهادی غمی | |
اینچنین نخلی که لطف یار ماست | چونک ما دزدیم نخلش دار ماست | |
اینچنین مشکین که زلف میر ماست | چونک بیعقلیم این زنجیر ماست | |
اینچنین لطفی چو نیلی میرود | چونک فرعونیم چون خون میشود | |
خون همیگوید من آبم هین مریز | یوسفم گرگ از توم ای پر ستیز | |
تو نمیبینی که یار بردبار | چونک با او ضد شدی گردد چو مار | |
لحم او و شحم او دیگر نشد | او چنان بد جز که از منظر نشد |