مثنوی معنوی/گفتن آن جهود علی را کرم الله وجهه کی اگر اعتماد داری بر حافظی حق از سر این کوشک خود را در انداز و جواب گفتن امیرالممنین او را
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر چهارم مثنوی (گفتن آن جهود علی را کرم الله وجهه کی اگر اعتماد داری بر حافظی حق از سر این کوشک خود را در انداز و جواب گفتن امیرالممنین او را) از مولوی |
' |
مرتضی را گفت روزی یک عنود | کو ز تعظیم خدا آگه نبود | |
بر سر بامی و قصری بس بلند | حفظ حق را واقفی ای هوشمند | |
گفت آری او حفیظست و غنی | هستی ما را ز طفلی و منی | |
گفت خود را اندر افکن هین ز بام | اعتمادی کن بحفظ حق تمام | |
تا یقین گرددمرا ایقان تو | و اعتقاد خوب با برهان تو | |
پس امیرش گفت خامش کن برو | تا نگردد جانت زین جرات گرو | |
کی رسد مر بنده را که با خدا | آزمایش پیش آرد ز ابتلا | |
بنده را کی زهره باشد کز فضول | امتحان حق کند ای گیج گول | |
آن خدا را میرسد کو امتحان | پیش آرد هر دمی با بندگان | |
تا به ما ما را نماید آشکار | که چه داریم از عقیده در سرار | |
هیچ آدم گفت حق را که ترا | امتحان کردم درین جرم و خطا | |
تا ببینم غایت حلمت شها | اه کرا باشد مجال این کرا | |
عقل تو از بس که آمد خیرهسر | هست عذرت از گناه تو بتر | |
آنک او افراشت سقف آسمان | تو چه دانی کردن او را امتحان | |
ای ندانسته تو شر و خیر را | امتحان خود را کن آنگه غیر را | |
امتحان خود چو کردی ای فلان | فارغ آیی ز امتحان دیگران | |
چون بدانستی که شکردانهای | پس بدانی کاهل شکرخانهای | |
پس بدان بیامتحانی که اله | شکری نفرستدت ناجایگاه | |
این بدان بیامتحان از علم شاه | چون سری نفرستدت در پایگاه | |
هیچ عاقل افکند در ثمین | در میان مستراحی پر چمین | |
زانک گندم را حکیم آگهی | هیچ نفرستد به انبار کهی | |
شیخ را که پیشوا و رهبرست | گر مریدی امتحان کرد او خرست | |
امتحانش گر کنی در راه دین | هم تو گردی ممتحن ای بییقین | |
جرات و جهلت شود عریان و فاش | او برهنه کی شود زان افتتاش | |
گر بیاید ذره سنجد کوه را | بر درد زان که ترازوش ای فتی | |
کز قیاس خود ترازو میتند | مرد حق را در ترازو میکند | |
چون نگنجد او به میزان خرد | پس ترازوی خرد را بر درد | |
امتحان همچون تصرف دان درو | تو تصرف بر چنان شاهی مجو | |
چه تصرف کرد خواهد نقشها | بر چنان نقاش بهر ابتلا | |
امتحانی گر بدانست و بدید | نی که هم نقاش آن بر وی کشید | |
چه قدر باشد خود این صورت که بست | پیش صورتها که در علم ویست | |
وسوسهی این امتحان چون آمدت | بخت بد دان کمد و گردن زدت | |
چون چنین وسواس دیدی زود زود | با خدا گرد و در آ اندر سجود | |
سجده گه را تر کن از اشک روان | کای خدا تو وا رهانم زین گمان | |
آن زمان کت امتحان مطلوب شد | مسجد دین تو پر خروب شد |