مثنوی معنوی/چاره کردن سلیمان علیهالسلام در احضار تخت بلقیس از سبا
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر چهارم مثنوی (چاره کردن سلیمان علیهالسلام در احضار تخت بلقیس از سبا) از مولوی |
' |
گفت عفریتی که تختش را به فن | حاضر آرم تا تو زین مجلس شدن | |
گفت آصف من به اسم اعظمش | حاضر آرم پیش تو در یک دمش | |
گرچه عفریت اوستاد سحر بود | لیک آن از نفخ آصف رو نمود | |
حاضر آمد تخت بلقیس آن زمان | لیک ز آصف نه از فن عفریتیان | |
گفت حمدالله برین و صد چنین | که بدیدستم ز رب العالمین | |
پس نظر کرد آن سلیمان سوی تخت | گفت آری گولگیری ای درخت | |
پیش چوب و پیش سنگ نقش کند | ای بسا گولان که سرها مینهند | |
ساجد و مسجود از جان بیخبر | دیده از جان جنبشی واندک اثر | |
دیده در وقتی که شد حیران و دنگ | که سخن گفت و اشارت کرد سنگ | |
نرد خدمت چون بنا موضع بباخت | شیر سنگین را شقی شیری شناخت | |
از کرم شیر حقیقی کرد جود | استخوانی سوی سگ انداخت زود | |
گفت گرچه نیست آن سگ بر قوام | لیک ما را استخوان لطفیست عام |