مثنوی معنوی/پیش رفتن دقوقی به امامت آن قوم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر سوم مثنوی (پیش رفتن دقوقی به امامت آن قوم) از مولوی |
' |
در تحیات و سلام الصالحین | مدح جملهی انبیا آمد عجین | |
مدحها شد جملگی آمیخته | کوزهها در یک لگن در ریخته | |
زانک خود ممدوح جز یک بیش نیست | کیشها زین روی جز یک کیش نیست | |
دان که هر مدحی بنور حق رود | بر صور و اشخاص عاریت بود | |
مدحها جز مستحق را کی کنند | لیک بر پنداشت گمره میشوند | |
همچو نوری تافته بر حایطی | حایط آن انوار را چون رابطی | |
لاجرم چون سایه سوی اصل راند | ضال مه گم کرد و ز استایش بماند | |
یا ز چاهی عکس ماهی وا نمود | سر بچه در کرد و آن را میستود | |
در حقیقت مادح ماهست او | گرچه جهل او بعکسش کرد رو | |
مدح او مهراست نه آن عکس را | کفر شد آن چون غلط شد ماجرا | |
کز شقاوت گشت گمره آن دلیر | مه به بالا بود و او پنداشت زیر | |
زین بتان خلقان پریشان میشوند | شهوت رانده پشیمان میشوند | |
زآنک شهوت با خیالی رانده است | وز حقیقت دورتر وا مانده است | |
با خیالی میل تو چون پر بود | تا بدان پر بر حقیقت بر شود | |
چون براندی شهوتی پرت بریخت | لنگ گشتی و آن خیال از تو گریخت | |
پر نگه دار و چنین شهوت مران | تا پر میلت برد سوی جنان | |
خلق پندارند عشرت میکنند | بر خیالی پر خود بر میکنند | |
وامدار شرح این نکته شدم | مهلتم ده معسرم زان تن زدم |