مثنوی معنوی/پیدا کردن سلیمان علیهالسلام
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر چهارم مثنوی (پیدا کردن سلیمان علیهالسلام کی مرا خالصا لامر الله جهدست در ایمان تو یک ذره غرضی نیست مرا نه در نفس تو و حسن تو و نه در ملک تو خود بینی چون چشم جان باز شود به نورالله) از مولوی |
' |
هین بیا که من رسولم دعوتی | چون اجل شهوتکشم نه شهوتی | |
ور بود شهوت امیر شهوتم | نه اسیر شهوت روی بتم | |
بتشکن بودست اصل اصل ما | چون خلیل حق و جمله انبیا | |
گر در آییم ای رهی در بتکده | بت سجود آرد نه ما در معبده | |
احمد و بوجهل در بتخانه رفت | زین شدن تا آن شدن فرقیست زفت | |
این در آید سر نهند او را بتان | آن در آید سر نهد چون امتان | |
این جهان شهوتی بتخانهایست | انبیا و کافران را لانهایست | |
لیک شهوت بندهی پاکان بود | زر نسوزد زانک نقد کان بود | |
کافران قلباند و پاکان همچو زر | اندرین بوته درند این دو نفر | |
قلب چون آمد سیه شد در زمان | زر در آمد شد زری او عیان | |
دست و پا انداخت زر در بوته خوش | در رخ آتش همی خندد رگش | |
جسم ما روپوش ما شد در جهان | ما چو دریا زیر این که در نهان | |
شاه دین را منگر ای نادان بطین | کین نظر کردست ابلیس لعین | |
کی توان اندود این خورشید را | با کف گل تو بگو آخر مرا | |
گر بریزی خاک و صد خاکسترش | بر سر نور او برآید بر سرش | |
که کی باشد کو بپوشد روی آب | طین کی باشد کو بپوشد آفتاب | |
خیز بلقیسا چو ادهم شاهوار | دود ازین ملک دو سه روزه بر آر |