مثنوی معنوی/وخامت کار آن مرغ کی ترک حزم کرد از حرص و هوا
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر سوم مثنوی (وخامت کار آن مرغ کی ترک حزم کرد از حرص و هوا) از مولوی |
' |
باز مرغی فوق دیواری نشست | دیده سوی دانه دامی ببست | |
یک نظر او سوی صحرا میکند | یک نظر حرصش به دانه میکشد | |
این نظر با آن نظر چالیش کرد | ناگهانی از خرد خالیش کرد | |
باز مرغی کان تردد را گذاشت | زان نظر بر کند و بر صحرا گماشت | |
شاد پر و بال او بخا له | تا امام جمله آزادان شد او | |
هر که او را مقتدا سازد برست | در مقام امن و آزادی نشست | |
زانک شاه حازمان آمد دلش | تا گلستان و چمن شد منزلش | |
حزم ازو راضی و او راضی ز حزم | این چنین کن گر کنی تدبیر و عزم | |
بارها در دام حرص افتادهای | حلق خود را در بریدن دادهای | |
بازت آن تواب لطف آزاد کرد | توبه پذرفت و شما را شاد کرد | |
گفت ان عدتم کذا عدنا کذا | نحن زوجنا الفعال بالجزا | |
چونک جفتی را بر خود آورم | آید آن را جفتش دوانه لاجرم | |
جفت کردیم این عمل را با اثر | چون رسد جفتی رسد جفتی دگر | |
چون رباید غارتی از جفت شوی | جفت میآید پس او شویجوی | |
بار دیگر سوی این دام آمدیت | خاک اندر دیدهی توبه زدیت | |
بازتان تواب بگشاد از گره | گفت هین بگریز روی این سو منه | |
باز چون پروانهی نسیان رسید | جانتان را جانب آتش کشید | |
کم کن ای پروانه نسیان و شکی | در پر سوزیده بنگر تو یکی | |
چون رهیدی شکر آن باشد که هیچ | سوی آن دانه نداری پیچ پیچ | |
تا ترا چون شکر گویی بخشد او | روزیی بی دام و بی خوف عدو | |
شکر آن نعمت کهتان آزاد کرد | نعمت حق را بباید یاد کرد | |
چند اندر رنجها و در بلا | گفتی از دامم رها ده ای خدا | |
تا چنین خدمت کنم احسان کنم | خاک اندر دیدهی شیطان زنم |