مثنوی معنوی/وحی آمدن از حق تعالی به موسی کی بیاموزش چیزی کی استدعا کند یا بعضی از آن
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر سوم مثنوی (وحی آمدن از حق تعالی به موسی کی بیاموزش چیزی کی استدعا کند یا بعضی از آن) از مولوی |
' |
گفت یزدان تو بده بایست او | برگشا در اختیار آن دست او | |
اختیار آمد عبادت را نمک | ورنه میگردد بناخواه این فلک | |
گردش او را نه اجر و نه عقاب | که اختیار آمد هنر وقت حساب | |
جمله عالم خود مسبح آمدند | نیست آن تسبیح جبری مزدمند | |
تیغ در دستش نه از عجزش بکن | تا که غازی گردد او یا راهزن | |
زانک کرمنا شد آدم ز اختیار | نیم زنبور عسل شد نیم مار | |
مومنان کان عسل زنبوروار | کافران خود کان زهری همچو مار | |
زانک ممن خورد بگزیده نبات | تا چو نحلی گشت ریق او حیات | |
باز کافر خورد شربت از صدید | هم ز قوتش زهر شد در وی پدید | |
اهل الهام خدا عین الحیات | اهل تسویل هوا سم الممات | |
در جهان این مدح و شاباش و زهی | ز اختیارست و حفاظ آگهی | |
جمله رندان چونک در زندان بوند | متقی و زاهد و حقخوان شوند | |
چونک قدرت رفت کاسد شد عمل | هین که تا سرمایه نستاند اجل | |
قدرتت سرمایهی سودست هین | وقت قدرت را نگه دار و ببین | |
آدمی بر خنگ کرمنا سوار | در کف درکش عنان اختیار | |
باز موسی داد پند او را بمهر | که مرادت زرد خواهد کرد چهر | |
ترک این سودا بگو وز حق بترس | دیو دادستت برای مکر درس |