مثنوی معنوی/نکوهیدن ناموسهای پوسیده را کی مانع ذوق ایمان
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر ششم مثنوی (نکوهیدن ناموسهای پوسیده را کی مانع ذوق ایمان و دلیل ضعف صدقاند و راهزن صد هزار ابله چنانک راهزن آن مخنث شده بودند گوسفندان و نمییارست گذشتن و پرسیدن مخنث از چوپان کی این گوسفندان تو مرا عجب گزند گفت ای مردی و در تو رگ مردی هست همه فدای تو اند و اگر مخنثی هر یکی ترا اژدرهاست مخنثی دیگر هست کی چون گوسفندان را بیند در حال از راه باز گردد نیارد پرسیدن ترسد کی اگر بپرسم گوسفندان در من افتند و مرا بگزند) از مولوی |
' |
ای ضیاء الحق حسامالدین بیا | ای صقال روح و سلطان الهدی | |
مثنوی را مسرح مشروح ده | صورت امثال او را روح ده | |
تا حروفش جمله عقل و جان شوند | سوی خلدستان جان پران شوند | |
هم به سعی تو ز ارواح آمدند | سوی دام حرف و مستحقن شدند | |
باد عمرت در جهان همچون خضر | جانفزا و دستگیر و مستمر | |
چون خضر و الیاس مانی در جهان | تا زمین گردد ز لطفت آسمان | |
گفتمی از لطف تو جزوی ز صد | گر نبودی طمطراق چشم بد | |
لیک از چشم بد زهراب دم | زخمهای روحفرسا خوردهام | |
جز به رمز ذکر حال دیگران | شرح حالت مینیارم در بیان | |
این بهانه هم ز دستان دلیست | که ازو پاهای دل اندر گلیست | |
صد دل و جان عاشق صانع شده | چشم بد یا گوش بد مانع شده | |
خود یکی بوطالب آن عم رسول | مینمودش شنعهی عربان مهول | |
که چه گویندم عرب کز طفل خود | او بگردانید دیدن معتمد | |
گفتش ای عم یک شهادت تو بگو | تا کنم با حق خصومت بهر تو | |
گفت لیکن فاش گردد ازسماع | کل سر جاوز الاثنین شاع | |
من بمانم در زبان این عرب | پش ایشان خوار گردم زین سبب | |
لیک گر بودیش لطف ما سبق | کی بدی این بددلی با جذب حق | |
الغیاث ای تو غیاث المستغیث | زین دو شاخهی اختیارات خبیث | |
من ز دستان و ز مکر دل چنان | مات گشتم که بماندم از فغان | |
من که باشم چرخ با صد کار و بار | زین کمین فریاد کرد از اختیار | |
که ای خداوند کریم و بردبار | ده امانم زین دو شاخهی اختیار | |
جذب یک راههی صراط المستقیم | به ز دو راه تردد ای کریم | |
زین دو ره گرچه همه مقصد توی | لیک خود جان کندن آمد این دوی | |
زین دو ره گرچه به جز تو عزم نیست | لیک هرگز رزم همچون بزم نیست | |
در نبی بشنو بیانش از خدا | آیت اشفقن ان یحملنها | |
این تردد هست در دل چون وغا | کین بود به یا که آن حال مرا | |
در تردد میزند بر همدگر | خوف و اومید بهی در کر و فر |