مثنوی معنوی/نومید شدن آن پادشاه از یافتن آن گنج و ملول شدن او از طلب آن
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر ششم مثنوی (نومید شدن آن پادشاه از یافتن آن گنج و ملول شدن او از طلب آن) از مولوی |
' |
چونک تعویق آمد اندر عرض و طول | شاه شد زان گنج دل سیر و ملول | |
دشتها را گز گز آن شه چاه کند | رقعه را از خشم پیش او فکند | |
گفت گیر این رقعه کش آثار نیست | تو بدین اولیتری کت کار نیست | |
نیست این کار کسی کش هست کار | که بسوزد گل بگردد گرد خار | |
نادر افتد اهل این ماخولیا | منتظر که روید از آهن گیا | |
سخت جانی باید این فن را چو تو | تو که داری جان سخت این را بجو | |
گر نیابی نبودت هرگز ملال | ور بیابی آن به تو کردم حلال | |
عقل راه ناامیدی کی رود | عشق باشد کان طرف بر سر دود | |
لاابالی عشق باشد نی خرد | عقل آن جوید کز آن سودی برد | |
ترکتاز و تنگداز و بیحیا | در بلا چون سنگ زیر آسیا | |
سخترویی که ندارد هیچ پشت | بهرهجویی را درون خویش کشت | |
پاک میبازد نباشد مزدجو | آنچنان که پاک میگیرد ز هو | |
میدهد حق هستیش بیعلتی | میسپارد باز بیعلت فتی | |
که فتوت دادن بی علتست | پاکبازی خارج هر ملتست | |
زانک ملت فضل جوید یا خلاص | پاک بازانند قربانان خاص | |
نی خدا را امتحانی میکنند | نی در سود و زیانی میزنند |