مثنوی معنوی/قول رسول صلی الله علیه و سلم انی لاجد نفس الرحمن من قبل الیمن
' | دفتر چهارم مثنوی (قول رسول صلی الله علیه و سلم انی لاجد نفس الرحمن من قبل الیمن) از مولوی |
' |
گفت زین سو بوی یاری میرسد کاندرین ده شهریاری میرسد بعد چندین سال میزاید شهی میزند بر آسمانها خرگهی رویش از گلزار حق گلگون بود از من او اندر مقام افزون بود چیست نامش گفت نامش بوالحسن حلیهاش وا گفت ز ابرو و ذقن قد او و رنگ او و شکل او یک به یک واگفت از گیسو و رو حلیههای روح او را هم نمود از صفات و از طریقه و جا و بود حلیهی تن همچو تن عاریتیست دل بر آن کم نه که آن یک ساعتیست حلیهی روح طبیعی هم فناست حلیهی آن جان طلب کان بر سماست جسم او همچون چراغی بر زمین نور او بالای سقف هفتمین آن شعاع آفتاب اندر وثاق قرص او اندر چهارم چارطاق نقش گل در زیربینی بهر لاغ بوی گل بر سقف و ایوان دماغ مرد خفته در عدن دیده فرق عکس آن بر جسم افتاده عرق پیرهن در مصر رهن یک حریص پر شده کنعان ز بوی آن قمیص بر نبشتند آن زمان تاریخ را از کباب آراستند آن سیخ را چون رسید آن وقت و آن تاریخ راست زاده شد آن شاه و نرد ملک باخت از پس آن سالها آمد پدید بوالحسن بعد وفات بایزید جملهی خوهای او ز امساک وجود آنچنان آمد که آن شه گفته بود لوح محفوظ است او را پیشوا از چه محفوظست محفوظ از خطا نه نجومست و نه رملست و نه خواب وحی حق والله اعلم بالصواب از پی روپوش عامه در بیان وحی دل گویند آن را صوفیان وحی دل گیرش که منظرگاه اوست چون خطا باشد چو دل آگاه اوست ممنا ینظر به نور الله شدی از خطا و سهو آمن آمدی