مثنوی معنوی/قصد انداختن مصطفی علیهالسلام خود را
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر پنجم مثنوی (قصد انداختن مصطفی علیهالسلام خود را از کوه حری از وحشت دیر نمودن جبرئیل علیهالسلام خود را به وی و پیدا شدن جبرئیل به وی کی مینداز کی ترا دولتها در پیش است) از مولوی |
' |
مصطفی را هجر چون بفراختی | خویش را از کوه میانداختی | |
تا بگفتی جبرئیلش هین مکن | که ترا بس دولتست از امر کن | |
مصطفی ساکن شدی ز انداختن | باز هجران آوریدی تاختن | |
باز خود را سرنگون از کوه او | میفکندی از غم و اندوه او | |
باز خود پیدا شدی آن جبرئیل | که مکن این ای تو شاه بیبدیل | |
همچنین میبود تا کشف حجاب | تا بیابید آن گهر را او ز جیب | |
بهر هر محنت چو خود را میکشند | اصل محنتهاست این چونش کشند | |
از فدایی مردمان را حیرتیست | هر یکی از ما فدای سیرتیست | |
ای خنک آنک فدا کردست تن | بهر آن کارزد فدای آن شدن | |
هر یکی چونک فدایی فنیست | کاندر آن ره صرف عمر و کشتنیست | |
کشتنی اندر غروبی یا شروق | که نه شایق ماند آنگه نه مشوق | |
باری این مقبل فدای این فنست | کاندرو صد زندگی در کشتنست | |
عاشق و معشوق و عشقش بر دوام | در دو عالم بهرمند و نیکنام | |
یا کرامی ارحموا اهل الهوی | شانهم ورد التوی بعد التوی | |
عفو کن ای میر بر سختی او | در نگر در درد و بدبختی او | |
تا ز جرمت هم خدا عفوی کند | زلتت را مغفرت در آکند | |
تو ز غفلت بس سبو بشکستهای | در امید عفو دل در بستهای | |
عفو کن تا عفو یابی در جزا | میشکافد مو قدر اندر سزا |