مثنوی معنوی/غره شدن آدمی به ذکاوت و تصویرات طبع خویشتن و طلب ناکردن علم غیب کی علم انبیاست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر چهارم مثنوی (غره شدن آدمی به ذکاوت و تصویرات طبع خویشتن و طلب ناکردن علم غیب کی علم انبیاست) از مولوی |
' |
دیدم اندر خانه من نقش و نگار | بودم اندر عشق خانه بیقرار | |
بودم از گنج نهانی بیخبر | ورنه دستنبوی من بودی تبر | |
آه گر داد تبر را دادمی | این زمان غم را تبرا دادمی | |
چشم را بر نقش میانداختم | همچو طفلان عشقها میباختم | |
پس نکو گفت آن حکیم کامیار | که تو طفلی خانه پر نقش و نگار | |
در الهینامه بس اندرز کرد | که بر آر دودمان خویش گرد | |
بس کن ای موسی بگو وعدهی سوم | که دل من ز اضطرابش گشت گم | |
گفت موسی آن سوم ملک دوتو | دو جهانی خالص از خصم و عدو | |
بیشتر زان ملک که اکنون داشتی | کان بد اندر جنگ و این در آشتی | |
آنک در جنگت چنان ملکی دهد | بنگر اندر صلح خوانت چون نهد | |
آن کرم که اندر جفا آنهات داد | در وفا بنگر چه باشد افتقاد | |
گفت ای موسی چهارم چیست زود | بازگو صبرم شد و حرصم فزود | |
گفت چارم آنک مانی تو جوان | موی همچون قیر و رخ چون ارغوان | |
رنگ و بو در پیش ما بس کاسدست | لیک تو پستی سخن کردیم پست | |
افتخار از رنگ و بو و از مکان | هست شادی و فریب کودکان |