مثنوی معنوی/غرض از سمیع و بصیر گفتن خدا را
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر چهارم مثنوی (غرض از سمیع و بصیر گفتن خدا را) از مولوی |
' |
از پی آن گفت حق خود را بصیر | که بود دید ویت هر دم نذیر | |
از پی آن گفت حق خود را سمیع | تا ببندی لب ز گفتار شنیع | |
از پی آن گفت حق خود را علیم | تا نیندیشی فسادی تو ز بیم | |
نیست اینها بر خدا اسم علم | که سیه کافور دارد نام هم | |
اسم مشتقست و اوصاف قدیم | نه مثال علت اولی سقیم | |
ورنه تسخر باشد و طنز و دها | کر را سامع ضریران را ضیا | |
یا علم باشد حیی نام وقیح | یا سیاه زشت را نام صبیح | |
طفلک نوزاده را حاجی لقب | یا لقب غازی نهی بهر نسب | |
گر بگویند این لقبها در مدیح | تا ندارد آن صفت نبود صحیح | |
تسخر و طنزی بود آن یا جنون | پاک حق عما یقول الظالمون | |
من همی دانستمت پیش از وصال | که نکورویی ولیکن بدخصال | |
من همی دانستمت پیش از لقا | کز ستیزه راسخی اندر شقا | |
چونک چشمم سرخ باشد در غمش | دانمش زان درد گر کم بینمش | |
تو مرا چون بره دیدی بی شبان | تو گمان بردی ندارم پاسبان | |
عاشقان از درد زان نالیدهاند | که نظر ناجایگه مالیدهاند | |
بیشبان دانستهاند آن ظبی را | رایگان دانستهاند آن سبی را | |
تا ز غمزه تیر آمد بر جگر | که منم حارس گزافه کم نگر | |
کی کم از بره کم از بزغالهام | که نباشد حارس از دنبالهام | |
حارسی دارم که ملکش میسزد | داند او بادی که آن بر من وزد | |
سرد بود آن باد یا گرم آن علیم | نیست غافل نیست غایب ای سقیم | |
نفس شهوانی ز حق کرست و کور | من به دل کوریت میدیدم ز دور | |
هشت سالت زان نپرسیدم به هیچ | که پرت دیدم ز جهل پیچ پیچ | |
خود چه پرسم آنک او باشد بتون | که تو چونی چون بود او سرنگون |