مثنوی معنوی/صید کردن شیر آن خر را و تشنه شدن شیر
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر پنجم مثنوی (صید کردن شیر آن خر را و تشنه شدن شیر از کوشش رفت به چشمه تا آب خورد تا باز آمدن شیر جگربند و دل و گرده را روباه خورده بود کی لطیفترست شیر طلب کرد دل و جگر نیافت از روبه پرسید کی کو دل و جگر روبه گفت اگر او را دل و جگر بودی آنچنان سیاستی دیده بود آن روز و به هزار حیله جان برده کی بر تو باز آمدی لوکنا نسمع او نعقل ماکنا فی اصحاب السعیر) از مولوی |
' |
برد خر را روبهک تا پیش شیر | پارهپاره کردش آن شیر دلیر | |
تشنه شد از کوشش آن سلطان دد | رفت سوی چشمه تا آبی خورد | |
روبهک خورد آن جگربند و دلش | آن زمان چون فرصتی شد حاصلش | |
شیر چون وا گشت از چشمه به خور | جست در خر دل نه دل بد نه جگر | |
گفت روبه را جگر کو دل چه شد | که نباشد جانور را زین دو بد | |
گفت گر بودی ورا دل یا جگر | کی بدینجا آمدی بار دگر | |
آن قیامت دیده بود و رستخیز | وآن ز کوه افتادن و هول و گریز | |
گر جگر بودی ورا یا دل بدی | بار دیگر کی بر تو آمدی | |
چون نباشد نور دل دل نیست آن | چون نباشد روح جز گل نیست آن | |
آن زجاجی کو ندارد نور جان | بول و قارورهست قندیلش مخوان | |
نور مصباحست داد ذوالجلال | صنعت خلقست آن شیشه و سفال | |
لاجرم در ظرف باشد اعتداد | در لهبها نبود الا اتحاد | |
نور شش قندیل چون آمیختند | نیست اندر نورشان اعداد و چند | |
آن جهود از ظرفها مشرک شدهست | نور دید آن ممن و مدرک شدهست | |
چون نظر بر ظرف افتد روح را | پس دو بیند شیث را و نوح را | |
جو که آبش هست جو خود آن بود | آدمی آنست کو را جان بود | |
این نه مردانند اینها صورتند | مردهی نانند و کشتهی شهوتند |