مثنوی معنوی/شنیدن دقوقی در میان نماز افغان آن کشتی کی غرق خواست شدن
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر سوم مثنوی (شنیدن دقوقی در میان نماز افغان آن کشتی کی غرق خواست شدن) از مولوی |
' |
آن دقوقی در امامت کرد ساز | اندر آن ساحل در آمد در نماز | |
و آن جماعت در پی او در قیام | اینت زیبا قوم و بگزیده امام | |
ناگهان چشمش سوی دریا فتاد | چون شنید از سوی دریا داد داد | |
در میان موج دید او کشتیی | در قضا و در بلا و زشتیی | |
هم شب و هم ابر و هم موج عظیم | این سه تاریکی و از غرقاب بیم | |
تند بادی همچو عزراییل خاست | موجها آشوفت اندر چپ و راست | |
اهل کشتی از مهابت کاسته | نعره وا ویلها برخاسته | |
دستها در نوحه بر سر میزدند | کافر و ملحد همه مخلص شدند | |
با خدا با صد تضرع آن زمان | عهدها و نذرها کرده بجان | |
سر برهنه در سجود آنها که هیچ | رویشان قبله ندید از پیچ پیچ | |
گفته که بیفایدهست این بندگی | آن زمان دیده در آن صد زندگی | |
از همه اومید ببریده تمام | دوستان و خال و عم بابا و مام | |
زاهد و فاسق شد آن دم متقی | همچو در هنگام جان کندن شقی | |
نه ز چپشان چاره بود و نه ز راست | حیلهها چون مرد هنگام دعاست | |
در دعا ایشان و در زاری و آه | بر فلک زیشان شده دود سیاه | |
دیو آن دم از عداوت بین بین | بانگ زد کای سگپرستان علتین | |
مرگ و جسک ای اهل انکار و نفاق | عاقبت خواهد بدن این اتفاق | |
چشمتان تر باشد از بعد خلاص | که شوید از بهر شهوت دیو خاص | |
یادتان ناید که روزی در خطر | دستتان بگرفت یزدان از قدر | |
این همیآمد ندا از دیو لیک | این سخن را نشنود جز گوش نیک | |
راست فرمودست با ما مصطفی | قطب و شاهنشاه و دریای صفا | |
کانچ جاهل دید خواهد عاقبت | عاقلان بینند ز اول مرتبت | |
کارها ز آغاز اگر غیبست و سر | عاقل اول دید و آخر آن مصر | |
اولش پوشیده باشد و آخر آن | عاقل و جاهل ببیند در عیان | |
گر نبینی واقعهی غیب ای عنود | حزم را سیلاب کی اندر ربود | |
حزم چه بود بدگمانی بر جهان | دم بدم بیند بلای ناگهان |