مثنوی معنوی/شنیدن داود علیه السلام سخن هر دو خصم وسال کردن از مدعی علیه
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر سوم مثنوی (شنیدن داود علیه السلام سخن هر دو خصم وسال کردن از مدعی علیه) از مولوی |
' |
چونک داود نبی آمد برون | گفت هین چونست این احوال چون | |
مدعی گفت ای نبی الله داد | گاو من در خانه او در فتاد | |
کشت گاوم را بپرسش که چرا | گاو من کشت او بیان کن ماجرا | |
گفت داودش بگو ای بوالکرم | چون تلف کردی تو ملک محترم | |
هین پراکنده مگو حجت بیار | تا به یک سو گردد این دعوی و کار | |
گفت ای داود بودم هفت سال | روز و شب اندر دعا و در سال | |
این همیجستم ز یزدان کای خدا | روزیی خواهم حلال و بی عنا | |
مرد و زن بر ناله من واقفاند | کودکان این ماجرا را واصفاند | |
تو بپرس از هر که خواهی این خبر | تا بگوید بی شکنجه بی ضرر | |
هم هویدا پرس و هم پنهان ز خلق | که چه میگفت این گدای ژندهدلق | |
بعد این جمله دعا و این فغان | گاوی اندر خانه دیدم ناگهان | |
چشم من تاریک شد نه بهر لوت | شادی آن که قبول آمد قنوت | |
کشتم آن را تا دهم در شکر آن | که دعای من شنود آن غیبدان |