مثنوی معنوی/رقعهی دیگر نوشتن آن غلام پیش شاه چون جواب آن رقعهی اول نیافت
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر چهارم مثنوی (رقعهی دیگر نوشتن آن غلام پیش شاه چون جواب آن رقعهی اول نیافت) از مولوی |
' |
نامهی دیگر نوشت آن بدگمان | پر ز تشنیع و نفیر و پر فغان | |
که یکی رقعه نبشتم پیش شه | ای عجب آنجا رسید و یافت ره | |
آن دگر را خواند هم آن خوبخد | هم نداد او را جواب و تن بزد | |
خشک میآورد او را شهریار | او مکرر کرد رقعه پنج بار | |
گفت حاجب آخر او بندهی شماست | گر جوابش بر نویسی هم رواست | |
از شهی تو چه کم گردد اگر | برغلام و بنده اندازی نظر | |
گفت این سهلست اما احمقست | مرد احمق زشت و مردود حقست | |
گرچه آمرزم گناه و زلتش | هم کند بر من سرایت علتش | |
صد کس از گرگین همه گرگین شوند | خاصه این گر خبیث ناپسند | |
گر کم عقلی مبادا گبر را | شوم او بیآب دارد ابر را | |
نم نبارد ابر از شومی او | شهر شد ویرانه از بومی او | |
از گر آن احمقان طوفان نوح | کرد ویران عالمی را در فضوح | |
گفت پیغامبر که احمق هر که هست | او عدو ماست و غول رهزنست | |
هر که او عاقل بود از جان ماست | روح او و ریح او ریحان ماست | |
عقل دشنامم دهد من راضیم | زانک فیضی دارد از فیاضیم | |
نبود آن دشنام او بیفایده | نبود آن مهمانیش بیمایده | |
احمق ار حلوا نهد اندر لبم | من از آن حلوای او اندر تبم | |
این یقین دان گر لطیف و روشنی | نیست بوسهی کون خر را چاشنی | |
سبلتت گنده کند بیفایده | جامه از دیگش سیه بیمایده | |
مایده عقلست نی نان و شوی | نور عقلست ای پسر جان را غذی | |
نیست غیر نور آدم را خورش | از جز آن جان نیابد پرورش | |
زین خورشها اندک اندک باز بر | کین غذای خر بود نه آن حر | |
تا غذای اصل را قابل شوی | لقمههای نور را آکل شوی | |
عکس آن نورست کین نان نان شدست | فیض آن جانست کین جان جان شدست | |
چون خوری یکبار از ماکول نور | خاک ریزی بر سر نان و تنور | |
عقل دو عقلست اول مکسبی | که در آموزی چو در مکتب صبی | |
از کتاب و اوستاد و فکر و ذکر | از معانی وز علوم خوب و بکر | |
عقل تو افزون شود بر دیگران | لیک تو باشی ز حفظ آن گران | |
لوح حافظ باشی اندر دور و گشت | لوح محفوظ اوست کو زین در گذشت | |
عقل دیگر بخشش یزدان بود | چشمهی آن در میان جان بود | |
چون ز سینه آب دانش جوش کرد | نه شود گنده نه دیرینه نه زرد | |
ور ره نبعش بود بسته چه غم | کو همیجوشد ز خانه دم به دم | |
عقل تحصیلی مثال جویها | کان رود در خانهای از کویها | |
راه آبش بسته شد شد بینوا | از درون خویشتن جو چشمه را |