مثنوی معنوی/رفتن مادران کودکان به عیادت اوستاد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر سوم مثنوی (رفتن مادران کودکان به عیادت اوستاد) از مولوی |
' |
بامدادان آمدند آن مادران | خفته استا همچو بیمار گران | |
هم عرق کرده ز بسیاری لحاف | سر ببسته رو کشیده در سجاف | |
آه آهی میکند آهسته او | جملگان گشتند هم لا حولگو | |
خیر باشد اوستاد این درد سر | جان تو ما را نبودست زین خبر | |
گفت من هم بیخبر بودم ازین | آگهم مادر غران کردند هین | |
من بدم غافل بشغل قال و قیل | بود در باطن چنین رنجی ثقیل | |
چون بجد مشغول باشد آدمی | او ز دید رنج خود باشد عمی | |
از زنان مصر یوسف شد سمر | که ز مشغولی بشد زیشان خبر | |
پاره پاره کرده ساعدهای خویش | روح واله که نه پس بیند نه پیش | |
ای بسا مرد شجاع اندر حراب | که ببرد دست یا پایش ضراب | |
او همان دست آورد در گیر و دار | بر گمان آنک هست او بر قرار | |
خود ببیند دست رفته در ضرر | خون ازو بسیار رفته بیخبر |