مثنوی معنوی/رسیدن آن شخص به مصر و شب بیرون آمدن
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر ششم مثنوی (رسیدن آن شخص به مصر و شب بیرون آمدن به کوی از بهر شبکوکی و گدایی و گرفتن عسس او را و مراد اوحاصل شدن از عسس بعد از خوردن زخم بسیار و عسی ان تکرهوا شیا و هو خیر لکم و قوله تعالی سیجعل الله بعد عسر یسرا و قوله علیهالسلام اشتدی ازمة تنفرجی و جمیع القرآن و الکتب المنزلة فی تقریر هذا) از مولوی |
' |
ناگهانی خود عسس او را گرفت | مشت و چوبش زد ز صفرا تا شکفت | |
اتفاقا اندر آن شبهای تار | دیده بد مردم ز شبدزدان ضرار | |
بود شبهای مخوف و منتحس | پس به جد میجست دزدان را عسس | |
تا خلیفه گفت که ببرید دست | هر که شب گردد وگر خویش منست | |
بر عسس کرده ملک تهدید و بیم | که چرا باشید بر دزدان رحیم | |
عشوهشان را از چه رو باور کنید | یا چرا زیشان قبول زر کنید | |
رحم بر دزدان و هر منحوسدست | بر ضعیفان ضربت و بیرحمیست | |
هین ز رنج خاص مسکل ز انتقام | رنج او کم بین ببین تو رنج عام | |
اصبع ملدوغ بر در دفع شر | در تعدی و هلاک تن نگر | |
اتفاقا اندر آن ایام دزد | گشته بود انبوه پخته و خام دزد | |
در چنین وقتش بدید و سخت زد | چوبها و زخمهای بیعدد | |
نعره و فریاد زان درویش خاست | که مزن تا من بگویم حال راست | |
گفت اینک دادمت مهلت بگو | تا به شب چون آمدی بیرون به کو | |
تو نهای زینجا غریب و منکری | راستی گو تا بچه مکر اندری | |
اهل دیوان بر عسس طعنه زدند | که چرا دزدان کنون انبه شدند | |
انبهی از تست و از امثال تست | وا نما یاران زشتت را نخست | |
ورنه کین جمله را از تو کشم | تا شود آمن زر هر محتشم | |
گفت او از بعد سوگندان پر | که نیم من خانهسوز و کیسهبر | |
من نه مرد دزدی و بیدادیم | من غریب مصرم و بغدادیم |