مثنوی معنوی/رجوع کردن بدان قصه کی شاهزاده بدان طغیان زخم خورد از خاطر شاه پیش از استکمال فضایل دیگر از دنیا برفت
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر ششم مثنوی (رجوع کردن بدان قصه کی شاهزاده بدان طغیان زخم خورد از خاطر شاه پیش از استکمال فضایل دیگر از دنیا برفت) از مولوی |
' |
قصه کوته کن که رای نفس کور | برد او را بعد سالی سوی گور | |
شاه چون از محو شد سوی وجود | چشم مریخیش آن خون کرده بود | |
چون به ترکش بنگرید آن بینظیر | دید کم از ترکشش یک چوبه تیر | |
گفت کو آن تیر و از حق باز جست | گفت که اندر حلق او کز تیر تست | |
عفو کرد آن شاه دریادل ولی | آمده بد تیر اه بر مقتلی | |
کشته شد در نوحهی او میگریست | اوست جمله هم کشنده و هم ولیست | |
ور نباشد هر دو او پس کل نیست | هم کشندهی خلق و هم ماتمکنیست | |
شکر میکرد آن شهید زردخد | کان بزد بر جسم و بر معنی نزد | |
جسم ظاهر عاقبت خود رفتنیست | تا ابد معنی بخواهد شاد زیست | |
آن عتاب ار رفت هم بر پوست رفت | دوست بیآزار سوی دوست رفت | |
گرچه او فتراک شاهنشه گرفت | آخر از عین الکمال او ره گرفت | |
و آن سوم کاهلترین هر سه بود | صورت و معنی به کلی او ربود |