مثنوی معنوی/دوم بار آمدن روبه بر این خر گریخته تا باز بفریبدش
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر پنجم مثنوی (دوم بار آمدن روبه بر این خر گریخته تا باز بفریبدش) از مولوی |
' |
پس بیامد زود روبه سوی خر | گفت خر از چون تو یاری الحذر | |
ناجوامردا چه کردم من ترا | که به پیش اژدها بردی مرا | |
موجب کین تو با جانم چه بود | غیر خبث جوهر تو ای عنود | |
همچو کزدم کو گزد پای فتی | نارسیده از وی او را زحمتی | |
یا چو دیوی کو عدوی جان ماست | نارسیده زحمتش از ما و کاست | |
بلک طبعا خصم جان آدمیست | از هلاک آدمی در خرمیست | |
از پی هر آدمی او نسکلد | خو و طبع زشت خود او کی هلد | |
زانک خبث ذات او بیموجبی | هست سوی ظلم و عدوان جاذبی | |
هر زمان خواند ترا تا خرگهی | که در اندازد ترا اندر چهی | |
که فلان جا حوض آبست و عیون | تا در اندازد به حوضت سرنگون | |
آدمی را با همه وحی و نظر | اندر افکند آن لعین در شور و شر | |
بیگناهی بیگزند سابقی | که رسد او را ز آدم ناحقی | |
گفت روبه آن طلسم سحر بود | که ترا در چشم آن شیری نمود | |
ورنه من از تو به تن مسکینترم | که شب و روز اندر آنجا میچرم | |
گرنه زان گونه طلسمی ساختی | هر شکمخواری بدانجا تاختی | |
یک جهان بینوا پر پیل و ارج | بیطلسمی کی بماندی سبز مرج | |
من ترا خود خواستم گفتن به درس | که چنان هولی اگر بینی مترس | |
لیک رفت از یاد علم آموزیت | که بدم مستغرق دلسوزیت | |
دیدمت در جوع کلب و بینوا | میشتابیدم که آیی تا دوا | |
ورنه با تو گفتمی شرح طلسم | که آن خیالی مینماید نیست جسم |