مثنوی معنوی/دعوی طاوسی کردن آن شغال کی در خم صباغ افتاده بود
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر سوم مثنوی (دعوی طاوسی کردن آن شغال کی در خم صباغ افتاده بود) از مولوی |
' |
و آن شغال رنگرنگ آمد نهفت | بر بناگوش ملامتگر بکفت | |
بنگر آخر در من و در رنگ من | یک صنم چون من ندارد خود شمن | |
چون گلستان گشتهام صد رنگ و خوش | مر مرا سجده کن از من سر مکش | |
کر و فر و آب و تاب و رنگ بین | فخر دنیا خوان مرا و رکن دین | |
مظهر لطف خدایی گشتهام | لوح شرح کبریایی گشتهام | |
ای شغالان هین مخوانیدم شغال | کی شغالی را بود چندین جمال | |
آن شغالان آمدند آنجا بجمع | همچو پروانه به گرداگرد شمع | |
پس چه خوانیمت بگو ای جوهری | گفت طاوس نر چون مشتری | |
پس بگفتندش که طاوسان جان | جلوهها دارند اندر گلستان | |
تو چنان جلوه کنی گفتا که نی | بادیه نارفته چون کوبم منی | |
بانگ طاووسان کنی گفتا که لا | پس نهای طاووس خواجه بوالعلا | |
خلعت طاووس آید ز آسمان | کی رسی از رنگ و دعویها بدان |