مثنوی معنوی/در معنی این بیت «گر راه روی راه برت بگشایند ور نیست شوی بهستیت بگرایند»
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر پنجم مثنوی (در معنی این بیت «گر راه روی راه برت بگشایند ور نیست شوی بهستیت بگرایند») از مولوی |
' |
گر زلیخا بست درها هر طرف | یافت یوسف هم ز جنبش منصرف | |
باز شد قفل و در و شد ره پدید | چون توکل کرد یوسف برجهید | |
گر چه رخنه نیست عالم را پدید | خیره یوسفوار میباید دوید | |
تا گشاید قفل و در پیدا شود | سوی بیجایی شما را جا شود | |
آمدی اندر جهان ای ممتحن | هیچ میبینی طریق آمدن | |
تو ز جایی آمدی وز موطنی | آمدن را راه دانی هیچ نی | |
گر ندانی تا نگویی راه نیست | زین ره بیراهه ما را رفتنیست | |
میروی در خواب شادان چپ و راست | هیچ دانی راه آن میدان کجاست | |
تو ببند آن چشم و خود تسلیم کن | خویش را بینی در آن شهر کهن | |
چشم چون بندی که صد چشم خمار | بند چشم تست این سو از غرار | |
چارچشمی تو ز عشق مشتری | بر امید مهتری و سروری | |
ور بخسپی مشتری بینی به خواب | چغد بد کی خواب بیند جز خراب | |
مشتری خواهی بهر دم پیچ پیچ | تو چه داری که فروشی هیچ هیچ | |
گر دلت را نان بدی یا چاشتی | از خریداران فراغت داشتی |