مثنوی معنوی/در تفسیر قول مصطفی علیهالسلام من جعل الهموم هما واحدا کفاه الله سائر همومه و من تفرقت به الهموم لا یبالی الله فی ای واد اهلکه
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر پنجم مثنوی (در تفسیر قول مصطفی علیهالسلام من جعل الهموم هما واحدا کفاه الله سائر همومه و من تفرقت به الهموم لا یبالی الله فی ای واد اهلکه) از مولوی |
' |
هوش را توزیع کردی بر جهات | مینیرزد ترهای آن ترهات | |
آب هش را میکشد هر بیخ خار | آب هوشت چون رسد سوی ثمار | |
هین بزن آن شاخ بد را خو کنش | آب ده این شاخ خوش را نو کنش | |
هر دو سبزند این زمان آخر نگر | کین شود باطل از آن روید ثمر | |
آب باغ این را حلال آن را حرام | فرق را آخر ببینی والسلام | |
عدل چه بود آب ده اشجار را | ظلم چه بود آب دادن خار را | |
عدل وضع نعمتی در موضعش | نه بهر بیخی که باشد آبکش | |
ظلم چه بود وضع در ناموضعی | که نباشد جز بلا را منبعی | |
نعمت حق را به جان و عقل ده | نه به طبع پر زحیر پر گره | |
بار کن بیگار غم را بر تنت | بر دل و جان کم نه آن جان کندنت | |
بر سر عیسی نهاده تنگ بار | خر سکیزه میزند در مرغزار | |
سرمه را در گوش کردن شرط نیست | کار دل را جستن از تن شرط نیست | |
گر دلی رو ناز کن خواری مکش | ور تنی شکر منوش و زهر چش | |
زهر تن را نافعست و قند بد | تن همان بهتر که باشد بیمدد | |
هیزم دوزخ تنست و کم کنش | ور بروید هیزمی رو بر کنش | |
ورنه حمال حطب باشی حطب | در دو عالم همچو جفت بولهب | |
از حطب بشناس شاخ سدره را | گرچه هر دو سبز باشند ای فتی | |
اصل آن شاخست هفتم آسمان | اصل این شاخست از نار و دخان | |
هست مانندا به صورت پیش حس | که غلطبینست چشم و کیش حس | |
هست آن پیدا به پیش چشم دل | جهد کن سوی دل آ جهد المقل | |
ور نداری پا بجنبان خویش را | تا ببینی هر کم و هر بیش را |