مثنوی معنوی/خواندن آن دو ساحر پدر را از گور و پرسیدن از روان پدر حقیقت موسی علیه السلام
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر سوم مثنوی (خواندن آن دو ساحر پدر را از گور و پرسیدن از روان پدر حقیقت موسی علیه السلام) از مولوی |
' |
بعد از آن گفتند ای مادر بیا | گور بابا کو تو ما را ره نما | |
بردشان بر گور او بنمود راه | پس سهروزه داشتند از بهر شاه | |
بعد از آن گفتند ای بابا به ما | شاه پیغامی فرستاد از وجا | |
که دو مرد او را به تنگ آوردهاند | آب رویش پیش لشکر بردهاند | |
نیست با ایشان سلاح و لشکری | جز عصا و در عصا شور و شری | |
تو جهان راستان در رفتهای | گرچه در صورت به خاکی خفتهای | |
آن اگر سحرست ما را ده خبر | ور خدایی باشد ای جان پدر | |
هم خبر ده تا که ما سجده کنیم | خویشتن بر کیمیایی بر زنیم | |
ناامیدانیم و اومیدی رسید | راندگانیم و کرم ما را کشید |