مثنوی معنوی/خلوت طلبیدن آن ولی از پادشاه جهت دریافتن رنج کنیزک
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر اول مثنوی (خلوت طلبیدن آن ولی از پادشاه جهت دریافتن رنج کنیزک) از مولوی |
' |
گفت ای شه خلوتی کن خانه را | دور کن هم خویش و هم بیگانه را | |
کس ندارد گوش در دهلیزها | تا بپرسم زین کنیزک چیزها | |
خانه خالی ماند و یک دیار نه | جز طبیب و جز همان بیمار نه | |
نرمنرمک گفت شهر تو کجاست | که علاج اهل هر شهری جداست | |
واندر آن شهر از قرابت کیستت | خویشی و پیوستگی با چیستت | |
دست بر نبضش نهاد و یکبهیَک | بازمیپرسید از جور فلک | |
چون کسی را خار در پایش جهد | پای خود را بر سر زانو نهد | |
وز سر سوزن همی جوید سرش | ور نیابد میکند با لب ترش | |
خار در پا شد چنین دشواریاب | خار در دل چون بود وا ده جواب | |
خار در دل گر بدیدی هر خسی | دست کی بودی غمان را بر کسی | |
کس به زیر دم خر خاری نهد | خر نداند دفع آن برمیجهد | |
برجهد وان خار محکمتر زند | عاقلی باید که خاری برکند | |
خر ز بهر دفع خار از سوز و درد | جفته میانداخت صد جا زخم کرد | |
آن حکیم خارچین استاد بود | دست میزد جابهجا میآزمود | |
زان کنیزک بر طریق داستان | بازمیپرسید حال دوستان | |
با حکیم او قصهها میگفت فاش | از مقام و خواجگان و شهر و باش | |
سوی قصه گقتنش میداشت گوش | سوی نبض و جستنش میداشت هوش | |
تا که نبض از نام کی گردد جهان | او بود مقصود جانش در جهان | |
دوستان و شهر او را برشمرد | بعد از آن شهری دگر را نام برد | |
گفت چون بیرون شدی از شهر خویش | در کدامین شهر بودستی تو بیش | |
نام شهری گفت و زان هم در گذشت | رنگ روی و نبض او دیگر نگشت | |
خواجگان و شهرها را یکبهیَک | بازگفت از جای و از نان و نمک | |
شهرشهر و خانهخانه قصه کرد | نه رگش جنبید و نه رخ گشت زرد | |
نبض او بر حال خود بد بیگزند | تا بپرسید از سمرقند چو قند | |
نبض جست و روی سرخ و زرد شد | کز سمرقندی زرگر فرد شد | |
چون ز رنجور آن حکیم این راز یافت | اصل آن درد و بلا را بازیافت | |
گفت کوی او کدام اندرگذر | او سر پل گفت و کوی غاتفر | |
گفت دانستم که رنجت چیست زود | در خلاصت سحرها خواهم نمود | |
شاد باش و فارغ و آمن که من | آن کنم با تو که باران با چمن | |
من غم تو میخورم تو غم مخور | بر تو من مشفقترم از صد پدر | |
هانوهان این راز را با کس مگو | گرچه از تو شه کند بس جستوجو | |
خانهی اسرار تو چون دل شود | آن مرادت زودتر حاصل شود | |
گفت پیغامبر که هر که سر نهفت | زود گردد با مراد خویش جفت | |
دانه چون اندر زمین پنهان شود | سر او سرسبزی بستان شود | |
زر و نقره گر نبودندی نهان | پرورش کی یافتندی زیر کان | |
وعدهها و لطفهای آن حکیم | کرد آن رنجور را آمن ز بیم | |
وعدهها باشد حقیقی دلپذیر | وعدهها باشد مجازی تا سه گیر | |
وعدهی اهل کرم گنج روان | وعدهی نا اهل شد رنج روان |