مثنوی معنوی/حکمت ویران شدن تن به مرگ
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر سوم مثنوی (حکمت ویران شدن تن به مرگ) از مولوی |
' |
من چو آدم بودم اول حبس کرب | پر شد اکنون نسل جانم شرق و غرب | |
من گدا بودم درین خانه چو چاه | شاه گشتم قصر باید بهر شاه | |
قصرها خود مر شهان را مانسست | مرده را خانه و مکان گوری بسست | |
انبیا را تنگ آمد این جهان | چون شهان رفتند اندر لامکان | |
مردگان را این جهان بنمود فر | ظاهرش زفت و به معنی تنگ بر | |
گر نبودی تنگ این افغان ز چیست | چون دو تا شد هر که در وی بیش زیست | |
در زمان خواب چون آزاد شد | زان مکان بنگر که جان چون شاد شد | |
ظالم از ظلم طبیعت باز رست | مرد زندانی ز فکر حبس جست | |
این زمین و آسمان بس فراخ | سخت تنگ آمد به هنگام مناخ | |
جسم بند آمد فراخ وسخت تنگ | خندهی او گریه فخرش جمله ننگ |