مثنوی معنوی/حکایت نذر کردن سگان هر زمستان کی این تابستان چون بیاید خانه سازیم از بهر زمستان را
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر سوم مثنوی (حکایت نذر کردن سگان هر زمستان کی این تابستان چون بیاید خانه سازیم از بهر زمستان را) از مولوی |
' |
سگ زمستان جمع گردد استخوانش | زخم سرما خرد گرداند چنانش | |
کو بگوید کین قدر تن که منم | خانهای از سنگ باید کردنم | |
چونک تابستان بیاید من بچنگ | بهر سرما خانهای سازم ز سنگ | |
چونک تابستان بیاید از گشاد | استخوانها پهن گردد پوست شاد | |
گوید او چون زفت بیند خویش را | در کدامین خانه گنجم ای کیا | |
زفت گردد پا کشد در سایهای | کاهلی سیری غری خودرایهای | |
گویدش دل خانهای ساز ای عمو | گوید او در خانه کی گنجم بگو | |
استخوان حرص تو در وقت درد | درهم آید خرد گردد در نورد | |
گویی از توبه بسازم خانهای | در زمستان باشدم استانهای | |
چون بشد درد و شدت آن حرص زفت | همچو سگ سودای خانه از تو رفت | |
شکر نعمت خوشتر از نعمت بود | شکرباره کی سوی نعمت رود | |
شکر جان نعمت و نعمت چو پوست | ز آنک شکر آرد ترا تا کوی دوست | |
نعمت آرد غفلت و شکر انتباه | صید نعمت کن بدام شکر شاه | |
نعمت شکرت کند پرچشم و میر | تا کنی صد نعمت ایثار فقیر | |
سیر نوشی از طعام و نقل حق | تا رود از تو شکمخواری و دق |