مثنوی معنوی/حکایت مرید شیخ حسن خرقانی قدس الله سره
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر ششم مثنوی (حکایت مرید شیخ حسن خرقانی قدس الله سره) از مولوی |
' |
رفت درویشی ز شهر طالقان | بهر صیت بوالحسین خارقان | |
کوهها ببرید و وادی دراز | بهر دید شیخ با صدق و نیاز | |
آنچ در ره دید از رنج و ستم | گرچه در خوردست کوته میکنم | |
چون به مقصد آمد از ره آن جوان | خانهی آن شاه را جست او نشان | |
چون به صد حرمت بزد حلقهی درش | زن برون کرد از در خانه سرش | |
که چه میخواهی بگو ای ذوالکرم | ژگفت بر قصد زیارت آمدم | |
خندهای زد زن که خهخه ریش بین | این سفرگیری و این تشویش بین | |
خود ترا کاری نبود آن جایگاه | که به بیهوده کنی این عزم راه | |
اشتهای گولگردی آمدت | یا ملولی وطن غالب شدت | |
یا مگر دیوت دو شاخه بر نهاد | بر تو وسواس سفر را در گشاد | |
گفت نافرجام و فحش و دمدمه | من نتوانم باز گفتن آن همه | |
از مثل وز ریشخند بیحساب | آن مرید افتاد از غم در نشیب |