مثنوی معنوی/حکایت در تقریر همین سخن
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر ششم مثنوی (حکایت در تقریر همین سخن) از مولوی |
' |
آن یکی اسپی طلب کرد از امیر | گفت رو آن اسپ اشهب را بگیر | |
گفت آن را من نخواهم گفت چون | گفت او واپسروست و بس حرون | |
سخت پس پس میرود او سوی بن | گفت دمش را به سوی خانه کن | |
دم این استور نفست شهوتست | زین سبب پس پس رود آن خودپرست | |
شهوت او را که دم آمد ز بن | ای مبدل شهوت عقبیش کن | |
چون ببندی شهوتش را از رغیف | سر کند آن شهوت از عقل شریف | |
همچو شاخی که ببری از درخت | سر کند قوت ز شاخ نیکبخت | |
چونک کردی دم او را آن طرف | گر رود پس پس رود تا مکتنف | |
حبذا اسپان رام پیشرو | نه سپسرو نه حرونی را گرو | |
گرمرو چون جسم موسی کلیم | تا به بحرینش چو پهنای گلیم | |
هست هفصدساله راه آن حقب | که بکرد او عزم در سیران حب | |
همت سیر تنش چون این بود | سیر جانش تا به علیین بود | |
شهسواران در سباقت تاختند | خربطان در پایگه انداختند |