مثنوی معنوی/جواب گفتن امیر مر آن شفیعان را
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر پنجم مثنوی (جواب گفتن امیر مر آن شفیعان را و همسایگان زاهد را کی گستاخی چرا کرد و سبوی ما را چرا شکست من درین باب شفاعت قبول نخواهم کرد کی سوگند خوردهام کی سزای او را بدهم) از مولوی |
' |
میر گفت او کیست کو سنگی زند | بر سبوی ما سبو را بشکند | |
چون گذر سازد ز کویم شیر نر | ترس ترسان بگذرد با صد حذر | |
بندهی ما را چرا آزرد دل | کرد ما را پیش مهمانان خجل | |
شربتی که به ز خون اوست ریخت | این زمان همچون زنان از ما گریخت | |
لیک جان از دست من او کی برد | گیر همچون مرغ بالا بر پرد | |
تیر قهر خویش بر پرش زنم | پر و بال مردریگش بر کنم | |
گر رود در سنگ سخت از کوششم | از دل سنگش کنون بیرون کشم | |
من برانم بر تن او ضربتی | که بود قوادکان را عبرتی | |
با همه سالوس با ما نیز هم | داد او و صد چو او این دم دهم | |
خشم خونخوارش شده بد سرکشی | از دهانش می بر آمد آتشی |