مثنوی معنوی/جواب گفتن آن قاضی صوفی را
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر ششم مثنوی (جواب گفتن آن قاضی صوفی را) از مولوی |
' |
گفت قاضی صوفیا خیره مشو | یک مثالی در بیان این شنو | |
همچنانک بیقراری عاشقان | حاصل آمد از قرار دلستان | |
او چو که در ناز ثابت آمده | عاشقان چون برگها لرزان شده | |
خندهی او گریهها انگیخته | آب رویش آب روها ریخته | |
این همه چون و چگونه چون زبد | بر سر دریای بیچون میطپد | |
ضد و ندش نیست در ذات و عمل | زان بپوشیدند هستیها حلل | |
ضد ضد را بود و هستی کی دهد | بلک ازو بگریزد و بیرون جهد | |
ند چه بود مثل مثل نیک و بد | مثل مثل خویشتن را کی کند | |
چونک دو مثل آمدند ای متقی | این چه اولیتر از آن در خالقی | |
بر شمار برگ بستان ند و ضد | چون کفی بر بحر بیضدست و ند | |
بیچگونه بین تو برد و مات بحر | چون چگونه گنجد اندر ذات بحر | |
کمترین لعبت او جان تست | این چگونه و چون جان کی شد درست | |
پس چنان بحری که در هر قطر آن | از بدن ناشیتر آمد عقل و جان | |
کی بگنجد در مضیق چند و چون | عقل کل آنجاست از لا یعلمون | |
عقل گوید مر جسد را که ای جماد | بوی بردی هیچ از آن بحر معاد | |
جسم گوید من یقین سایهی توم | یاری از سایه که جوید جان عم | |
عقل گوید کین نه آن حیرت سراست | که سزا گستاختر از ناسزاست | |
اندرینجا آفتاب انوری | خدمت ذره کند چون چاکری | |
شیر این سو پیش آهو سر نهد | باز اینجا نزد تیهو پر نهد | |
این ترا باور نیاید مصطفی | چون ز مسکینان همیجوید دعا | |
گر بگویی از پی تعلیم بود | عین تجهیل از چه رو تفهیم بود | |
بلک میداند که گنج شاهوار | در خرابیها نهد آن شهریار | |
بدگمانی نعل معکوس ویست | گرچه هر جزویش جاسوس ویست | |
بل حقیقت در حقیقت غرقه شد | زین سبب هفتاد بل صد فرقه شد | |
با تو قلماشیت خواهم گفت هان | صوفیا خوش پهن بگشا گوش جان | |
مر ترا هم زخم که آید ز آسمان | منتظر میباش خلعت بعد آن | |
کو نه آن شاهست کت سیلی زند | پس نبخشد تاج و تخت مستند | |
جمله دنیا را پر پشه بها | سیلیی را رشوت بیمنتها | |
گردنت زین طوق زرین جهان | چست در دزد و ز حق سیلی ستان | |
آن قفاها که انبیا برداشتند | زان بلا سرهای خود افراشتند | |
لیک حاضر باش در خود ای فتی | تا به خانه او بیابد مر ترا | |
ورنه خلعت را برد او باز پس | که نیابیدم به خانهش هیچ کس |