مثنوی معنوی/جواب خرگوش نخچیران را
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر اول مثنوی (جواب خرگوش نخچیران را) از مولوی |
' |
گفت ای یاران حقم الهام داد | مر ضعیفی را قوی رایی فتاد | |
آنچ حق آموخت مر زنبور را | آن نباشد شیر را و گور را | |
خانهها سازد پر از حلوای تر | حق برو آن علم را بگشاد در | |
آنچ حق آموخت کرم پیله را | هیچ پیلی داند آن گون حیله را | |
آدم خاکی ز حق آموخت علم | تا به هفتم آسمان افروخت علم | |
نام و ناموس ملک را در شکست | کوری آنکس که در حق درشکست | |
زاهد ششصد هزاران ساله را | پوزبندی ساخت آن گوساله را | |
تا نتاند شیر علم دین کشید | تا نگردد گرد آن قصر مشید | |
علمهای اهل حس شد پوزبند | تا نگیرد شیر از آن علم بلند | |
قطرهی دل را یکی گوهر فتاد | کان به دریاها و گردونها نداد | |
چند صورت آخر ای صورتپرست | جان بیمعنیت از صورت نرست | |
گر بصورت آدمی انسان بدی | احمد و بوجهل خود یکسان بدی | |
نقش بر دیوار مثل آدمست | بنگر از صورت چه چیز او کمست | |
جان کمست آن صورت با تاب را | رو بجو آن گوهر کمیاب را | |
شد سر شیران عالم جمله پست | چون سگ اصحاب را دادند دست | |
چه زیانستش از آن نقش نفور | چونک جانش غرق شد در بحر نور | |
وصف و صورت نیست اندر خامهها | عالم و عادل بود در نامهها | |
عالم و عادل همه معنیست بس | کش نیابی در مکان و پیش و پس | |
میزند بر تن ز سوی لامکان | مینگنجد در فلک خورشید جان |