مثنوی معنوی/جواب آن مغفل کی گفته است کی خوش بودی این جهان اگر مرگ نبودی وخوش بودی ملک دنیا اگر زوالش نبودی و علی هذه الوتیرة من الفشارات
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر پنجم مثنوی (جواب آن مغفل کی گفته است کی خوش بودی این جهان اگر مرگ نبودی وخوش بودی ملک دنیا اگر زوالش نبودی و علی هذه الوتیرة من الفشارات) از مولوی |
' |
آن یکی میگفت خوش بودی جهان | گر نبودی پای مرگ اندر میان | |
آن دگر گفت ار نبودی مرگ هیچ | که نیرزیدی جهان پیچپیچ | |
خرمنی بودی به دشت افراشته | مهمل و ناکوفته بگذاشته | |
مرگ را تو زندگی پنداشتی | تخم را در شوره خاکی کاشتی | |
عقل کاذب هست خود معکوسبین | زندگی را مرگ بیند ای غبین | |
ای خدا بنمای تو هر چیز را | آنچنان که هست در خدعهسرا | |
هیچ مرده نیست پر حسرت ز مرگ | حسرتش آنست کش کم بود برگ | |
ورنه از چاهی به صحرا اوفتاد | در میان دولت و عیش و گشاد | |
زین مقام ماتم و ننگین مناخ | نقل افتادش به صحرای فراخ | |
مقعد صدقی نه ایوان دروغ | بادهی خاصی نه مستیی ز دوغ | |
مقعد صدق و جلیسش حق شده | رسته زین آب و گل آتشکده | |
ور نکردی زندگانی منیر | یک دو دم ماندست مردانه بمیر |