مثنوی معنوی/توفیق میان این دو حدیث کی الرضا بالکفر کفر و حدیث دیگر من لم یرض بقضایی فلیطلب ربا سوای
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر سوم مثنوی (توفیق میان این دو حدیث کی الرضا بالکفر کفر و حدیث دیگر من لم یرض بقضایی فلیطلب ربا سوای) از مولوی |
' |
دی سالی کرد سایل مر مرا | زانک عاشق بود او بر ماجرا | |
گفت نکتهی الرضا بالکفر کفر | این پیمبر گفت و گفت اوست مهر | |
باز فرمود او که اندر هر قضا | مر مسلمان را رضا باید رضا | |
نه قضای حق بود کفر و نفاق | گر بدین راضی شوم باشد شقاق | |
ور نیم راضی بود آن هم زیان | پس چه چاره باشدم اندر میان | |
گفتمش این کفر مقضی نه قضاست | هست آثار قضا این کفر راست | |
پس قضا را خواجه از مقضی بدان | تا شکالت دفع گردد در زمان | |
راضیم در کفر زان رو که قضاست | نه ازین رو که نزاع و خبث ماست | |
کفر از روی قضا خود کفر نیست | حق را کافر مخوان اینجا مهایست | |
کفر جهلست و قضای کفر علم | هر دو کی یک باشد آخر حلم و خلم | |
زشتی خط زشتی نقاش نیست | بلک از وی زشت را بنمودنیست | |
قوت نقاش باشد آنک او | هم تواند زشت کردن هم نکو | |
گر کشانم بحث این را من بساز | تا سال و تا جواب آید دراز | |
ذوق نکتهی عشق از من میرود | نقش خدمت نقش دیگر میشود |