مثنوی معنوی/تهدید کردن نوح علیهالسلام مر قوم را کی با من مپیچید کی من روپوشم با خدای میپیچید در میان این بحقیقت ای مخذولان
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر اول مثنوی (تهدید کردن نوح علیهالسلام مر قوم را کی با من مپیچید کی من روپوشم با خدای میپیچید در میان این بحقیقت ای مخذولان) از مولوی |
' |
گفت نوح ای سرکشان من من نیم | من ز جان مردم بجانان میزیم | |
چون بمردم از حواس بوالبشر | حق مرا شد سمع و ادراک و بصر | |
چونک من من نیستم این دم ز هوست | پیش این دم هرکه دم زد کافر اوست | |
هست اندر نقش این روباه شیر | سوی این روبه نشاید شد دلیر | |
گر ز روی صورتش مینگروی | غره شیران ازو مینشنوی | |
گر نبودی نوح را از حق یدی | پس جهانی را چرا بر هم زدی | |
صد هزاران شیر بود او در تنی | او چو آتش بود و عالم خرمنی | |
چونک خرمن پاس عشر او نداشت | او چنان شعله بر آن خرمن گماشت | |
هر که او در پیش این شیر نهان | بیادب چون گرگ بگشاید دهان | |
همچو گرگ آن شیر بر دراندش | فانتقمنا منهم بر خواندش | |
زخم یابد همچو گرگ از دست شیر | پیش شیر ابله بود کو شد دلیر | |
کاشکی آن زخم بر تن آمدی | تا بدی کایمان و دل سالم بدی | |
قوتم بگسست چون اینجا رسید | چون توانم کرد این سر را پدید | |
همچو آن روبه کم اشکم کنید | پیش او روباهبازی کم کنید | |
جمله ما و من به پیش او نهید | ملک ملک اوست ملک او را دهید | |
چون فقیر آیید اندر راه راست | شیر و صید شیر خود آن شماست | |
زانک او پاکست و سبحان وصف اوست | بی نیازست او ز نغز و مغز و پوست | |
هر شکار و هر کراماتی که هست | از برای بندگان آن شهست | |
نیست شه را طمع بهر خلق ساخت | این همه دولت خنک آنکو شناخت | |
آنک دولت آفرید و دو سرا | ملک و دولتها چه کار آید ورا | |
پیش سبحان پس نگه دارید دل | تا نگردید از گمان بد خجل | |
کو ببیند سر و فکر و جست و جو | همچو اندر شیر خالص تار مو | |
آنک او بی نقش سادهسینه شد | نقشهای غیب را آیینه شد | |
سر ما را بیگمان موقن شود | زانک ممن آینهی ممن بود | |
چون زند او نقد ما را بر محک | پس یقین را باز داند او ز شک | |
چون شود جانش محک نقدها | پس ببیند قلب را و قلب را |