مثنوی معنوی/تفسیر این حدیث کی مثل امتی کمثل سفینة نوح من تمسک بها نجا و من تخلف عنها غرق
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر چهارم مثنوی (تفسیر این حدیث کی مثل امتی کمثل سفینة نوح من تمسک بها نجا و من تخلف عنها غرق) از مولوی |
' |
بهر این فرمود پیغامبر که من | همچو کشتیام به طوفان زمن | |
ما و اصحابم چو آن کشتی نوح | هر که دست اندر زند یابد فتوح | |
چونک با شیخی تو دور از زشتیی | روز و شب سیاری و در کشتیی | |
در پناه جان جانبخشی توی | کشتی اندر خفتهای ره میروی | |
مسکل از پیغامبر ایام خویش | تکیه کم کن بر فن و بر کام خویش | |
گرچه شیری چون روی ره بیدلیل | خویشبین و در ضلالی و ذلیل | |
هین مپر الا که با پرهای شیخ | تا ببینی عون و لشکرهای شیخ | |
یک زمانی موج لطفش بال تست | آتش قهرش دمی حمال تست | |
قهر او را ضد لطفش کم شمر | اتحاد هر دو بین اندر اثر | |
یک زمان چون خاک سبزت میکند | یک زمان پر باد و گبزت میکند | |
جسم عارف را دهد وصف جماد | تا برو روید گل و نسرین شاد | |
لیک او بیند نبیند غیر او | جز به مغز پاک ندهد خلد بو | |
مغز را خالی کن از انکار یار | تا که ریحان یابد از گلزار یار | |
تا بیابی بوی خلد از یار من | چون محمد بوی رحمن از یمن | |
در صف معراجیان گر بیستی | چون براقت بر کشاند نیستی | |
نه چو معراج زمینی تا قمر | بلک چون معراج کلکی تا شکر | |
نه چو معراج بخاری تا سما | بل چو معراج جنینی تا نهی | |
خوش براقی گشت خنگ نیستی | سوی هستی آردت گر نیستی | |
کوه و دریاها سمش مس میکند | تا جهان حس را پس میکند | |
پا بکش در کشتی و میرو روان | چون سوی معشوق جان جان روان | |
دست نه و پای نه رو تا قدم | آن چنانک تاخت جانها از عدم | |
بردریدی در سخن پردهی قیاس | گر نبودی سمع سامع را نعاس | |
ای فلک بر گفت او گوهر ببار | از جهان او جهانا شرم دار | |
گر بباری گوهرت صد تا شود | جامدت بیننده و گویا شود | |
پس نثاری کرده باشی بهر خود | چونک هر سرمایهی تو صد شود |